علامت ها
علامت ها
|جونگکوک+|ات-|
ویو ات:
چقد وقتی بود کوک خیلی کم بهم توجه میکرد
خب سلام من پارک ات هستم ی ساله با جونگکوک ازدواج کردم اما این چند وقته خیلی باهام سرد شده اوایل گفتم حتما بخاطر کاراشه ولی الان دیگه حس میکنم دوستم نداره داخل همین فکرا بودم که
+من میرم دیر برمیگردم
-جونگکوک
-چرا چند وقته خیلی باهام سرد شدی
+ات باز شروع نکن حال ندارم خدافظ
و از خونه زد بیرون سریع رفتم لباس پوشیدم و کیفمم برداشتم و رفتم دنبالش
دیدم جلوی در ی خونه پارک کرد
-و.. وایسا ببینم این که خونه ی دا یونه (دوست صمیمی ات)
یواش یکم گاز دادم ماشین رو بردم جلو تر دیدم جونگکوک در زد و دا یون در رو باز کرد و همونجا مشغول بوسیدن هم شدن
قلبمو احساس نمیکردم
از ماشین پیاده شدم رفتم سمتشون
+ات
علامت دا یون*
*ات تو اینجا چیکار میکنی
اول روبه دایون گفتم
-تو دوست من بودی من همیشه توور دوست خودم میدونستم اما تو
ات برگشت سمت جونگکوک و سیلی محکمی به جونگکوک زد
-من عاشقت بودم من دوست داشتم پس بگو چرا این چند وقته همش ازم فرار میکردی من قلبمو ب تو دادم برات متاسفم
و رفتم به سمت ماشین و راهی شدم به سمت خونه سعی میکردم گریه نکنم اما اشکام بدون اجازه من سرازیر شده بودن
تا رسیدم ب خونه رفتم توی اتاق و وسایلمو جمع کردم از پله ها رفتم پایین و رفتم سمت در
تا خواستم برم بیرون حونگکوک از راه رسید
+تو اجازه نداری بری
-اجازه دارم خیلیم اجازه دارم
و از در رفتم بیرون و رفتم سوار ماشین شدم و راهی شدم به سمت خونه ای ک کنار دریا داشتم اون تنها یادگار از خانوادم بود
رفتم توی خونه
-مامان بابا ببینین کی اومده میدونم الان با خودتون میگین پس دامادتون کجاست اون منو ول کرد اون منو دوست نداشت بهم خیانت کرد
رفتم طبقه ی بالا توی اتاق خواب بابا مامانم بعد از مرگشون کسی توی اتاق نمیرفت فقط ی خدمتکار گرفته بودم که بیاد و خونه رو نظافت کنه و برع
رفتم توی تخت خومو جمع کردم و شروع کردم به گریه کردم تا وقتی که خوابم برد
(سه هفته بعد)
امروز دادگاه داریم ولی قبل از دادگاه جونگ کوک بهم پیام داد که کارم داره اولش گفتم نه ولی وقتی کلی اسرار کرد بهش گفتم بیاد این خونه
توی فکر بودم که یکی در زد میدونستم کیه رفت در رو باز کردم
+سلام
-سلام
-خب چی شده
+دعوتم نمیکنی داخل
-هوفف بیا داخل
اومد داخل و نشست روی کاناپه
-خب میشنوم نیومدی بشینی منو نگاه کنی که؟
+ات موضوع اونجوری که ت فکر میکنی نیست
-عه پس چجوریه اها حتما اونی ک داشت خیلنت میکرد تو نبودی
+ات من مجبور شدم
-چجوری مجبود شدی ادم تا نخواد اتفاقی نمیوفته
+دا یون منو تهدید کرد
-...
+گفت اگه باهاش وارد رابطه نشم ب تو اسیب میزنه ات باور کن من نمیخاستم اتفاقی برات بیوفته
ادامه پارت بعد
|جونگکوک+|ات-|
ویو ات:
چقد وقتی بود کوک خیلی کم بهم توجه میکرد
خب سلام من پارک ات هستم ی ساله با جونگکوک ازدواج کردم اما این چند وقته خیلی باهام سرد شده اوایل گفتم حتما بخاطر کاراشه ولی الان دیگه حس میکنم دوستم نداره داخل همین فکرا بودم که
+من میرم دیر برمیگردم
-جونگکوک
-چرا چند وقته خیلی باهام سرد شدی
+ات باز شروع نکن حال ندارم خدافظ
و از خونه زد بیرون سریع رفتم لباس پوشیدم و کیفمم برداشتم و رفتم دنبالش
دیدم جلوی در ی خونه پارک کرد
-و.. وایسا ببینم این که خونه ی دا یونه (دوست صمیمی ات)
یواش یکم گاز دادم ماشین رو بردم جلو تر دیدم جونگکوک در زد و دا یون در رو باز کرد و همونجا مشغول بوسیدن هم شدن
قلبمو احساس نمیکردم
از ماشین پیاده شدم رفتم سمتشون
+ات
علامت دا یون*
*ات تو اینجا چیکار میکنی
اول روبه دایون گفتم
-تو دوست من بودی من همیشه توور دوست خودم میدونستم اما تو
ات برگشت سمت جونگکوک و سیلی محکمی به جونگکوک زد
-من عاشقت بودم من دوست داشتم پس بگو چرا این چند وقته همش ازم فرار میکردی من قلبمو ب تو دادم برات متاسفم
و رفتم به سمت ماشین و راهی شدم به سمت خونه سعی میکردم گریه نکنم اما اشکام بدون اجازه من سرازیر شده بودن
تا رسیدم ب خونه رفتم توی اتاق و وسایلمو جمع کردم از پله ها رفتم پایین و رفتم سمت در
تا خواستم برم بیرون حونگکوک از راه رسید
+تو اجازه نداری بری
-اجازه دارم خیلیم اجازه دارم
و از در رفتم بیرون و رفتم سوار ماشین شدم و راهی شدم به سمت خونه ای ک کنار دریا داشتم اون تنها یادگار از خانوادم بود
رفتم توی خونه
-مامان بابا ببینین کی اومده میدونم الان با خودتون میگین پس دامادتون کجاست اون منو ول کرد اون منو دوست نداشت بهم خیانت کرد
رفتم طبقه ی بالا توی اتاق خواب بابا مامانم بعد از مرگشون کسی توی اتاق نمیرفت فقط ی خدمتکار گرفته بودم که بیاد و خونه رو نظافت کنه و برع
رفتم توی تخت خومو جمع کردم و شروع کردم به گریه کردم تا وقتی که خوابم برد
(سه هفته بعد)
امروز دادگاه داریم ولی قبل از دادگاه جونگ کوک بهم پیام داد که کارم داره اولش گفتم نه ولی وقتی کلی اسرار کرد بهش گفتم بیاد این خونه
توی فکر بودم که یکی در زد میدونستم کیه رفت در رو باز کردم
+سلام
-سلام
-خب چی شده
+دعوتم نمیکنی داخل
-هوفف بیا داخل
اومد داخل و نشست روی کاناپه
-خب میشنوم نیومدی بشینی منو نگاه کنی که؟
+ات موضوع اونجوری که ت فکر میکنی نیست
-عه پس چجوریه اها حتما اونی ک داشت خیلنت میکرد تو نبودی
+ات من مجبور شدم
-چجوری مجبود شدی ادم تا نخواد اتفاقی نمیوفته
+دا یون منو تهدید کرد
-...
+گفت اگه باهاش وارد رابطه نشم ب تو اسیب میزنه ات باور کن من نمیخاستم اتفاقی برات بیوفته
ادامه پارت بعد
- ۱۰.۱k
- ۱۰ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط