درد یهو شدیدتر شد

درد یهو شدیدتر شد.
طوری که نفس از سینه‌ی یونا پرید.
دستش رو محکم روی شکمش فشار داد و از تخت بلند شد؛ پاهاش سست بود، اما چاره‌ای نداشت.
آروم درِ اتاق رو باز کرد.
راهرو تاریک بود.
با هر قدم، موج درد توی بدنش می‌پیچید.
رسید به آشپزخونه. چراغ کوچیک بالای سینک رو روشن کرد.
دست‌هاش می‌لرزید وقتی کشوی داروها رو باز کرد.
یکی‌یکی نگاه کرد:
مسکن سردرد،
ویتامین،
داروی گلو…
هیچی.
اون‌جا بود که یادش اومد.
یه خونه با هفت تا پسر.
اینجا کسی قرص مخصوص درد پریودی نگه نمی‌داشت.
لبش لرزید.
آروم زمزمه کرد:
«احمق… چرا اصلاً امیدوار شدی؟»
به کابینت تکیه داد.
زانوهاش خم شد و مجبور شد بشینه روی زمین سرد آشپزخونه.
درد داشت اشکش رو در می‌آورد، اما هنوز سعی می‌کرد صداش درنیاد.
سرش رو به کابینت تکیه داد، چشم‌هاش رو بست.
تنها فکری که توی ذهنش چرخ می‌زد این بود:
«اگه الان بیفتم، کسی می‌فهمه؟»
یه لیوان آب برداشت، فقط با یه مسکن معمولی.
ولی می‌دونست فایده‌ای نداره.
درد هنوز اون‌جا بود.
قوی‌تر از قبل.
و درست همون لحظه،
صدای قدم‌هایی خیلی آروم از راهرو اومد…
دیدگاه ها (۰)

یونا با زحمت دستش رو به کابینت گرفت و بلند شد.پاهاش می‌لرزید...

یونا نفس عمیقی کشید.چشماش رو باز کرد و سریع خودش رو جمع‌وجور...

همه خوابیده بودند.چراغ‌ها خاموش، خونه غرقِ سکوتی سنگین.فقط ص...

بعد از اون، خونه دیگه شبیه قبل نبود.نه صدای خنده‌ای، نه شوخی...

چندپارتی☆درخواستی>>>p.2(پایان فلش بک )(یک هفته بعد)ات توی اش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط