خاطرت هست که آنشب همه شب تا دم صبح
خاطرت هست که آنشب همه شب تا دم صبح
شب جدا شاخه جدا باد جدا گل می ریخت
نسترن خم شده لعل لب تو می بوسید
خضر ، گویی به لب آب بقا گل می ریخت
زلف تو غرقه به گل بود و هر آنگاه که من
می زدم دست بدان زلف دو تا گل می ریخت
تو به مه خیره چو خوبان بهشتی و صبا
چون عروس چمنت بر سر و پا گل می ریخت
شب جدا شاخه جدا باد جدا گل می ریخت
نسترن خم شده لعل لب تو می بوسید
خضر ، گویی به لب آب بقا گل می ریخت
زلف تو غرقه به گل بود و هر آنگاه که من
می زدم دست بدان زلف دو تا گل می ریخت
تو به مه خیره چو خوبان بهشتی و صبا
چون عروس چمنت بر سر و پا گل می ریخت
- ۲.۴k
- ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط