من جور دیگر نمی توانم باشم

من جورِ دیگر نمی توانم باشم
نــه سیاست دارم
نــه می دانم کدام حرف را کجا
به چه منظور
برایِ که
باید به زبان بی آورم
وقتی می رنجم؛ بهانه گیر می شوم
زمین و زمان را بهانه می کنم
سیاست ندارم برایِ لبخند به وقت رنجش
برای تلافی
و تو
هیچکدامِ اینها را نــه که نفهمیده باشی
نــه !
درک نکردی و نخواهی کرد
تو نمی دانی لیلی و مجنون را
صدباره خواندن
حافظ را هرروز قسم دادن
برای گرفتن فالی
یعنی چه
تو
اصلا
می دانی
دوست داشتن
یعنی چه!؟





dantism_adel
دیدگاه ها (۱)

کاش از عکس هایت کمی یاد میگرفتی،هنوز هم دستشان دور گردنم است...

تو رفته ای و میدانم دلت برای دیوانه بازی های من تنگ میشود.....

دارم عادت می کنمبه نخواستنِ خواسته هایم به گمانم این آغازِ ب...

جایی هست که غیر از تو هیچ کس نمی تواند آن را پر کند و کاری ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط