پارت
پارت ۳
ویو ات
رفتم توی مدرسه خبری از هانا نبود ، رفتم توی کلاس که معلم امد و گفت که هانا مریض شده و نمیتونه بیاد مدرسه حیح حالا بدون هانا چیکار کنم من که دوستی غیرِ هانا ندارم ، کلاس تموم شد و زنگ تفریح بود رفتم روی یه صندلی نشستم و همش به فکر هانا بودم که الان حالش خوبه یا نه
جیمین: هی.......از سرِ جای من.....برو کنار (داد)
ات:.....هه جای تو ولی من قبل تو نشستم ( عصبی)
جیمین: چطور.....جرعت میکنی باهام اینطوری حرف بزنی هااا ( داد)
ات: هر طوری که دلم بخواد باهات حرف میزنم ( عربده)
جیمین:......هه...😏( ات رو بغل کرد و برد پشت مدرسه)
ات: چراا منوو....اوردیی...اینجا.....هااا ( داد)
جیمین: حسابشو.....برسید😏 ( و به چند نفر گفت که اتو بگیرن و بزننش)
ویو جیمین
راستش دلم براش سوخت، نه نه جیمین به خودت بیا اونم مثل بقیه دخترا عه ولی خب گناه داشت
جیمین: ولش...کنین
ات: ا...ا...از اینکاری ک..که...کر....کردی....پ....پشیمونت.....می.....میکنم ( عصبی)
جیمین: ( چونه ات رو گرفت) میدونی چیه...خیلیا مثل تو.....سیع کردن....همین کارو کنن ولی موفق نشدن پس زور الکی نزن 😏 ( و ولش کرد) بریم
ویو جونگکوک
داشتم پشت مدرسه میچرخیدم و به فکرِ اینکه میخوام به هانا اعتراف کنم خیلی ذوق کردم راستش من واقعا هانا رو دوس داشتم از همون موقع که دیدمش
فلش بک به اون موقع
ویو جونگکوک
توی اتوبوس نشسته بودم و داشتم بیرون رو نگاه میکردم
هانا: ببخشید....میتونم اینجا بشینم ( لبخند)
جونگکوک:.......
هانا: آقا
جونگکوک:.......
هانا: آقاا ( کمی بلند)
جونگکوک: ب...بله....بله... بفرمایید
ویو جونگکوک
واییی خداا چقدر کیوت بود خدااا، ی یعنی من واقعا عاشقش شدم باورم نمیشه، یکم که گذشت فهمیدم چون لباسش برای مدرسه ما بود انقدر ذوق زده شودم که دست و پاهامو گم کرده بودم چون فهمیدم توی مدرسه ما درس میخونه
جونگکوک: ببخشید....اسم شما چیه؟
هانا:.. هانا....شما چی!؟
جونگکوک: منم جونگکوکم... خوشبختم ( لبخند)
ویو هانا
وایی چقدر جذابههه خدااا ، ن نکنه عاشقش شدم، باروم نمیشه یعنی من عاشق شودم
پایان فلش بک
ویو جونگکوک
با یاد آوری اون لحظه خندم میگیره ، داشتم همینطوری میچرخیدم که.......
ویو ات
رفتم توی مدرسه خبری از هانا نبود ، رفتم توی کلاس که معلم امد و گفت که هانا مریض شده و نمیتونه بیاد مدرسه حیح حالا بدون هانا چیکار کنم من که دوستی غیرِ هانا ندارم ، کلاس تموم شد و زنگ تفریح بود رفتم روی یه صندلی نشستم و همش به فکر هانا بودم که الان حالش خوبه یا نه
جیمین: هی.......از سرِ جای من.....برو کنار (داد)
ات:.....هه جای تو ولی من قبل تو نشستم ( عصبی)
جیمین: چطور.....جرعت میکنی باهام اینطوری حرف بزنی هااا ( داد)
ات: هر طوری که دلم بخواد باهات حرف میزنم ( عربده)
جیمین:......هه...😏( ات رو بغل کرد و برد پشت مدرسه)
ات: چراا منوو....اوردیی...اینجا.....هااا ( داد)
جیمین: حسابشو.....برسید😏 ( و به چند نفر گفت که اتو بگیرن و بزننش)
ویو جیمین
راستش دلم براش سوخت، نه نه جیمین به خودت بیا اونم مثل بقیه دخترا عه ولی خب گناه داشت
جیمین: ولش...کنین
ات: ا...ا...از اینکاری ک..که...کر....کردی....پ....پشیمونت.....می.....میکنم ( عصبی)
جیمین: ( چونه ات رو گرفت) میدونی چیه...خیلیا مثل تو.....سیع کردن....همین کارو کنن ولی موفق نشدن پس زور الکی نزن 😏 ( و ولش کرد) بریم
ویو جونگکوک
داشتم پشت مدرسه میچرخیدم و به فکرِ اینکه میخوام به هانا اعتراف کنم خیلی ذوق کردم راستش من واقعا هانا رو دوس داشتم از همون موقع که دیدمش
فلش بک به اون موقع
ویو جونگکوک
توی اتوبوس نشسته بودم و داشتم بیرون رو نگاه میکردم
هانا: ببخشید....میتونم اینجا بشینم ( لبخند)
جونگکوک:.......
هانا: آقا
جونگکوک:.......
هانا: آقاا ( کمی بلند)
جونگکوک: ب...بله....بله... بفرمایید
ویو جونگکوک
واییی خداا چقدر کیوت بود خدااا، ی یعنی من واقعا عاشقش شدم باورم نمیشه، یکم که گذشت فهمیدم چون لباسش برای مدرسه ما بود انقدر ذوق زده شودم که دست و پاهامو گم کرده بودم چون فهمیدم توی مدرسه ما درس میخونه
جونگکوک: ببخشید....اسم شما چیه؟
هانا:.. هانا....شما چی!؟
جونگکوک: منم جونگکوکم... خوشبختم ( لبخند)
ویو هانا
وایی چقدر جذابههه خدااا ، ن نکنه عاشقش شدم، باروم نمیشه یعنی من عاشق شودم
پایان فلش بک
ویو جونگکوک
با یاد آوری اون لحظه خندم میگیره ، داشتم همینطوری میچرخیدم که.......
- ۴۶۹
- ۱۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط