رمانمثلثبرمودا

#رمان_مثلث_برمودا
پارت⑦
ادامه داد امروز که قراره با جانی شام بخوری و باید برای اولین بار انسان شی من کمکت می کنم
دلا اصلا تعجب نکرد منم زیاد متعجب نبودم چون میدونستم این حقیقت بلاخره برملا میشه
فقط میخواستم درمورد انسان ها ازش سوال بپرسم که خودش گفت:اسم این کشور ایرانه و باید قوانین رو رعایت کنی نمی تونی بدون روسری جایی بری وگرنه میفتی زندان و ممکنه گرسنت بشه یا دلت درد بگیره
باید بری دستشویی همه چیزو بهم گفت و برامم خیلی جالب بود در آخر گفت:چند تا نکته چیزایی هست که حرومه و ازشون دوری کن قبل از خوردن هر شربتی اونو بو کن اگر بوی تند و بدی داد اونو نخور چون حالتو بد میکنه و ممکنه استفراق کنی و حرفایی که میزنی رو نفهمی
سرمو تکون دادم ساعت ۱۰ شب بود که برگشتم مامان اینا به دیر اومدنم عادت کرده بودن
گفتم:سلام
جوابمو دادن و مامان گفت البته مادر خونده گفت
شنیدم میخوای با جانی شام بخوری پسر خوبیه باهاش راه بیا
گفتم چرا نگفتی گفت چی ـ من دو رگه ام تو مادرم نیستی
معذرت می خوام
فقط همین اره؟
هر جا میخوای برو فقط خواهرتم ببر اونم دورگه است
چه راحت بیرونم کردی
بابا هیچی نمی گفت و سرش پایین بود گفتم ساعت ۱ میرم وسایالمم جمع میکنم شبتون خوش
و رفتم تو اتاق اجیم همه چی رو میدونست با پری حرف زده بود قرارمون این بود که چند روزی خونه ی جانی بمونیم تا برامون خونه بگیره یا با فروش مروارید های گرون خودمون خونه بخریم ساعت۱۱ بود و .........
نویسنده:صبا
دیدگاه ها (۴)

#رمان_مثلث_برموداپارت⑧و به سمت در رفتم و به الی گفتم تا ۲ نی...

اگ طول میکشه پارت جدیدو بزارم بخاطر اینه که باید عکس پیدا کن...

#رمان_مثلث_برموداپارت⑥جانیه نوشته:عشق همیشگیم تا روز مرگم از...

#رمان_مثلث_برموداپارت ⑤داشت باگوشیش حرف می زد تا منو دید گوش...

رمان عشق و نفرت پارت۱۱جونگ کوک:آره آت بعد از حرف جونگ کوک لب...

P¹¹ویو تینا از خواب با صدای دوش حمام بیدار شدم - آه دوباره ج...

هیچ وقت عاشق نشو وابسته نشو دل نبند چرا؟چون مثل من میشی حالا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط