باز آمد شبی دگر از راه

باز آمد شبی دگر از راه
یک شب بی ستاره و مهتاب
غصه ها یک به یک، به صف شده اند
نفسم آتش است و چشمم آب

قسمت من شده در این شبها
ناله و حسرت و پریشانی
صاحب خانه ی دلم امشب
بهر غمها گرفته مهمانی

منم و یک ورق و یک خودکار
در سکوت چهار دیواری
نه به یارم میرسد، دستم
نه ز دستم میرسد کاری

آسمان دلم دوباره گرفت
ابرهای غصه می بارد
قلمم روی باغ کاغذی ام
بوته خشک واژه می کارد

این منم، آنکه تلخی ایام
برده از جان من شکیبایی
شاعر لحظه های دلتنگی
عابر کوچه های تنهایی

«آبان»
(جواد نوری)
دیدگاه ها (۴)

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کندبلبل شوقم هوای نغمه خوانی می...

شده عاشق بشوی، عشق دچارت بکنددل بی قاعده، دیوانه ی یارت بکند...

هوای این دل تنهاداره ابری میشه، کم کمیه بغضی تو گلوم میگهمیخ...

جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بودعقل سرپیچیده بود از آن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط