پارت سی وششم

#پارت سی وششم


رُز:
عصرشد ونتونستم تحمل کنم بدجور سرگیجه داشتم رنگم بدجور پریده بود امیر حسین کمکم کرد ولباس پوشیدم برام سخت بود از پله ها برم پایین حاجیه خانم با دیدنم گفت : روم سیاه چی شده دخترم ...نازنین
امیر حسین : می ریم دکتر مامان
رُز یکم حالش بده
حاجیه : می خوای منم بیام
امیر حسین : لازم نیست
تا از در خواستیم بریم بیرون امیر علی اومد داخل چشاش بدجور قرمز بود ویکم رنگش پریده بود آروم سلام کرد
امیر حسین : علیک سلام داداش کجایی تو
امیر علی : هستم چیزی می خوای داداش
امیر حسین : نه فقط دیدم نیستی نگران شدیم از دیشب تا حالا مامان نگرانه
امیر علی : با بچه ها ...امیر حسین...
نزدیک بود بیفتم ولی امیر علی متوجه شد وزود گرفتم امیر حسین بغلم کردوگفت : رُز عزیزم خوبی
چشام سیاهی می رفت
- خوب نیستم امیر ...
دیگه جایی رو ندیدم تا وقتی که بیمارستان بهوش اومدم وحالم بهتر شد وبرگشتیم خونه وحاجیه خانم دستور به امیر حسین داد برام جیگر کباب کنه اونم با شوخی وخنده رفت پایین ووقتی برگشت با یه سینی برگشت وکلی جیگر به خوردم داد سیر شدم وخوابالود گرفتم خوابیدم چقدر امیر حسین بهم می خندید ومن غُر غُر می کردم ساکت باش تا راحت بخوابم
دیدگاه ها (۲۱)

#سی وهفتم رُز:چقدر زود آدم ها به همه چیز عادت می کنن مثله من...

#پارت سی وهشتم رُز: عادتای اجیب غریب دوتا برادر امیر حسین اص...

#پارت سی وپنجمرُز:امیر حسین بلند شد واومد کنارم دستاشو دورکم...

#پارت سی وچهارم رُز:مهمونها که رفتن بابا اومد ودستمو گذاشت ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط