هیچ میگویی اسیری داشتم حالش چه شد

هیچ میگویی اسیری داشتم حالش چه شد
خستهٔ من نیمه جانی داشت احوالش چه شد

هیچ می‌پرسی که مرغی کز دیاری گاه گاه
می‌رسید و نامه‌ای می‌بود بربالش چه شد

هیچ کلک فکر میرانی بر این کان خسته را
جان نالان خود برآمد جسم چون نالش چه شد

در ضمیرت هیچ می‌گردد که پار افتاده‌ای
مرغ روحش گرد من می‌گشت امسالش چه شد

پیش چشمت هیچ می‌گردد که در دشت خیال
آهوی من بود مجنونی به دنبالش چه شد

پیش دستت چاکری استاده بد آخر ببین
مرگ افکندش ز پا غم کرد پامالش چه شد

ملک عیش محتشم یارب چرا شد سرنگون
گشت بختش واژگون اقبالش چه شد


محتشم کاشانی
دیدگاه ها (۹)

استخوان‌ها....آن‌ها آخرین سهم ما از خاک است.استخوان‌های جمجم...

لجبازترین😂

خاطره‌های رنگی و کوچکت رادر سینه‌ام می‌گردانممثل گنجشکی که ت...

با تو بی‌پرده بگویم که تو را دوست می‌دارم تا مرز جنون...شفیع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط