ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( پارت ۳۱۹ فصل ۳ )
دوش مختصری گرفتم و لباس عوض کردم. موهاي خيسم رو شونه زدم و ساده وقت خشك كردنشون رو نداشتم بستم. اومدم بیرون که دیدم با اخم داره کفش میپوشه ما کفشم رو پوشیدم که نگاهي بهم انداخت و جدي گفت: وایمیستم برو موهاتو خشك كن بيا. رو پوشیدم که نگاهي بهم گفت وایمیستم برو موهاتو خشك كن بيا. که اومدم بیرون دیدم با اخم داره کفش میپوشه انداخت و جدي دلخور گفتم نمیخوام.. کلافه و با غیض گفت انقدر رو حرف من حرف نیار..گفتم برو موهاتو خشك كن بيا... دندونامو به هم فشردم و عصبی کفشامو در اوردم و پرتشون کردم و برگشتم داخل.. اصلا حوصله بحث کردن باهاشو نداشتم تند با اتو مو موهامو صاف به ساعت نگاه کردم. 6 خشك كردم. ٨:٠٥..اخ.. حتما تا منو برسونه و بره حسابي ديرش میشه.. تند رفتم بیرون. بي حرف و حتي بدون هیچ غري از بابت دیر کردنم رفت تو اسانسور و منم دنبالش رفتیم پایین تو ماشین به کیت اسمس دادم: ;بيداری; همون لحظه جواب داد: بله... منتظرتون بودم لبخند زدم و بهش زنگ زدم. خيلي مشتاقانه و قدردان حرف میزد. آدرس خونه جوزف رو بهش دادم و گفتم تا نیم ساعت دیگه اونجا باشه.. تلفن رو قطع کردم و به
جیمین نگاه کردم. خيلي جدي به روبروش خیره بود.. اونیکه مثلا و به قول خودش داره مورد تحقیر و توهین قرار میگیره منم اونوقت قیافه شو این آقا میگیره... هه .. چه دنيايي شده.. جلوي خونه جوزف نگه داشت و جدي گفت: قبل ظهر برمیگردي خونه.. با دهن کجی :گفتم چشششم.. فرمایش دیگه؟ نگاه پر حرصش رو کشید روم که پیاده شدم و رفتم سمت خونه جوزف و زنگ زدم. حرکت نکرد.
جوزف و زنگ زدم. حرکت نکرد. در باز شد. بلند گفتم بداخلاق و رفتم داخل خونه که راه افتاد و رفت نفس عميقي كشیدم و رفتم داخل جوزف با نورا توي بغلش اومد به استقبالم.. لبخند عميقي زدم و گفتم: سلام... سلام... و لپ نورا رو نوازش کردم جوزف هم لبخند زد و گفت: سلام الا .. ممنون که اومدي..نمیخواستیم مزاحمت بشیم... جیمین گفت سرما خوردي پرانرژي گفتم خوبه خوبم و با پرستار بچه ها کردم... خیالت راحته راحت... هم هماهنگ صداي نیکول از اونور اومد که گفت بیا اینورتر ببینم چقدر خوبي.. نرم خندیدم و رفتم داخل تو اشپزخونه پست میز نشسته بود و کسل و خواب آلود ابمیوه میخورد. دست تکون داد و گفت: چطوری؟ خندیدم و گفتم خوب. و سرفه اي زدم. جوزف حالا پرستاره کیه؟ کی میاد؟ تا نیم ساعت دیگه میاد اینجا براي مصاحبه گمانم هر روز میتونه بیاد..
دیدگاه ها (۶)

ظهور ازدواج )( پارت ۳۲۰ فصل ۳ ) چيز زيادي ازش نمیدونم پس اص...

پروفایل شخصیت: جونگکوک (Jeon Jungkook)سن: ۲۹ سالشغل: رئیس بز...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۱۸ فصل ۳ )جمله شو ادامه نداد و تلخ :گفت...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۱۷ فصل ۳ ) جلوي اين نشسته بود و فنجون ق...

✿) ظهور ازدواج (✿⁠)⁩(♡)پارت ۲۹۷ (⁠♡) ‌ بالاخره تصمیم گرفته ...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۲۱ فصل ۳ ) جورف-بله. جوزف-بفرمایید. و ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط