زخمپنهان

#زخم_پنهان
#Part_4
ویوکوک
ماشینو روشن کردمو ب طرف خونه بابام رفتم....
نمیخواستم برم اونجا...دیدن اون زن کلافم میکنه....اون انتظار داره چون با پدرم ازدواج کرده منم باید با اون دختره هرزش ازدواج کنم...ولی من نه ازون دختره نه از مامانش از هیچ کدومشون خوشم نمیاد
بعد۳۰مین رسیدم....از ماشین پیاده شدمو زنگ درو فشوردم..بعد چند ثانیه در باز شد...کلافه پوفی کشیدم...وارد شدم...همین ک دره سالن رو باز کردم....

(اسم خواهر خونده کوک یوناس..علامتش^)

^ددی کوککککککک
محکم بغلش کردم..

×چند بار باید بهت بگم کنه؟؟؟من ددی تو نیستم...

^ددی چرا اینطوزی حرف میزنی؟؟؟(لباشو‌شل‌میکنه)

×هولش دادمو از خودم جداش کردم
:حوصله تو یکی رو ندارم پس خواهشاً طرفم نیا
رفتم جلو تر و کنار پدرم نشستم...مثل همیشه سرش تو گوشی بود....
دیدگاه ها (۰)

#زخم_پنهان#Part_4×ببخشیداااا..ولی من اومدم....*آااه پسرم!اصل...

#زخم_پنهان#Part_5×اگه درست حرف نزنم چیکار میخوای بکنی؟؟؟اسمم...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۱۴

پارت۱ [دیوانه وار عاشق]ات: سلام من ات هستم ۱۸ سالمه و تو ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط