هفتمین عشق

هفتمین عشق
Part31
-ات خوبی؟
+داشتم کابوس میدیدم که یهو از خواب پریدم با قیافه نگران کوک مواجه شدم
یهو گریم گرفت
-ات یه کابوس بود آروم باش ناخوداگاه بغلش کردم که آروم گرفت
چندمین بعد از بغلم بیرون اومد
+ممنون ...الان خوبم(صدای گرفته)
-اشکال نداره من برم پایین برات غذا بیارم بعد خوردن غذا برو آماده شو باید بریم مراسم ختم
+باشه ولی زیاد نمیتونم بمونم
-باشه ....
روای هانا
همه خریدامون رو کرده بودیم و راهی خونه می‌شدیم که یاد حرف ات افتادم گفته بود هرچی میخام با کارتش بخرم
🌚بلاخره میتونم عشق زندگیمو بخرم
بچههه هاااا شما برید من کار دارم بعدن میام
ماری:تنها نرو حدعقل یکیو با خودت ببر
جیا:راست میگه دختر
تهیونگ :منم کار دارم پس با هم میریم خدافظ بچه ها
هانا:ای نچسب خر هرجا بریم خودتو باید بچسبونی
جیا:روبه دخترا کردم و لبخند شیطنت آمیزی زدم ....
بریم دخترا
یومی:🌚اره بریم
بعد چند مین رسیدیم عمارت لباس ات رو برداشتم و رفتم تو اتاق که دیدم ات نیست

#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
دیدگاه ها (۲)

هفتمین عشق Part 32که صدای اب رو توی حموم شنیدم عجب خریه ها ب...

هفتمین عشق Part33 یومی: چرا اینقدر گند اخلاقی؟ _برو بیرونجیه...

مروارید آبی ²Part ³+ وقتی بچه بودم با پدرت اشنا شدم وقتی سه ...

مروارید آبی²Part ²ویو لوگان وقت ناهار بود رفتم دنبال مامان ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط