عاشق مغرور

عاشق مغرور
#پارت ۲۶

ارسلان دست منو گرفت و گفت

-بریم خانومم

که دروغ نگم قند تو دلم آب شد

سوار ماشین شدیم که گفتم
-وسایلم

-می سپارم یکی بیاد دنبالشون

-باششش

اونقدر لوس گفتم که لپمو کشید و خندید و گفت

-دخترم چیزی نمیخواد؟

لوس گفتم

-پفک

که قهقهه بالا رفت...
دیدگاه ها (۱۶)

عاشق مغرور#پارت ۲۷در یه مغازه نگه داشت و گفت-وایستا برن برات...

عاشق مغرور #پارت۲۸مردم دورمون جمع شده بودند اما کاری نمی‌کرد...

عاشق مغرور #پارت۲۵-منظور...-منظورم واضحه عمه ،واضحه چون اگه ...

عاشق مغرور #پارت۲۴-اینقدر بی عرضه دیدیم که تو یکسال نتونم حا...

رمان سوکوکو _ پارت 18

پارت یازدهمخب دیگه پاشم آماده شم یعنی قراره کجا بریم این وقت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط