رمان غریبه ترین آشنا 💕🔗

part:3

ارسلان: دیانا من دارم می رم کاری نداری؟
دیانا: نه نه ممنون زحمتت دادم ببخشید خداحافظ
ارسلان: این چه حرفیه پس خداحافظ
دیانا: ارسلان مشکوک می زد همش داشت با یکی چت میکرد البته به من چه مگه رلشم؟ نه نمی تونم هیچ کاری نکنم این طور خودم صدمه می بینم ، پس باید برم دمبالش
دیانا:
رفتم دمبالش داشتم تعقیبش می کردم که ارسلان جلوی بستی فروشی وایستاد و به اون طرف خیابون نگا می رم و دست تکون داد
دیانا: درد خودمو فراموش کردم فقط به اونی که اون سمت خیابون بود فکر میکردم
ارسلان: سلام مهگل حالت خوبه ؟ ببخشید نشد که این چند روز ببینمت این چند روز درگیرم
مهگل: سلام این چند روز کجا بودی؟ نه پیام دادی و نه زنگ زدی حتی یه خبرم ندادی که رفتی دانشگاه
ارسلان: گوشیمو دزد زده بود و شمارتو نداشتم
دیانا: همینطور که داشتم به اونا نگا می کردم که یهویی ارسلان چشمش بهم افتاد
ارسلان: ......


°• برای ادامه ی پارت پیج مارو فالو کنید •° 🫀🔗
و منتظر پارت بعدی باشینن:)
دیدگاه ها (۲۵)

1k شدیم😭❤

600‌تایی‌شدنت‌مبارکه‌دختر💕🙃

1k شدم می زارم😍😍😍

زود منو ‌1k کنین عشقام🙇💕

رمان بغلی من پارت ۲۲ارسلان: در باز شد و همون دختری که تو کاف...

رمان بغلی من پارت ۸۰.... چند ساعت بعد ....دیانا: چشامو باز ک...

رمان بغلی من پارت ۲۶دیانا: رفتم کافه کلی کار داشتم انجام داد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط