رمان: دیدار اول
part⁹
اسلایددومی لباس ا.ت و اسلایدسومی لباس امیلی اسلایدچهارمی لباس پانسی اسلاید پنجمی لباس تئودور اسلاید ششمی لباس متیو اسلاید هفتمی لباس لورنزو اسلاید هشتمی لباس ریگولوس اسلاید نهمی لباس دریکو اسلاید دهمی لباس بیلیز شرمنده لباس دنیل جا نشد تو پارت بعد میزارم
*بعد از حموم یادم اومد که به مامانم زنگ بزنم و گوشیم رو برداشتم و بهش زنگ زدم *ا.ت : الو سلام مامان مامانم : سلام چیزی شده ا.ت : نه مامان چیزی نشده می خواستم بدونم برای آخر هفته بیای پیشم همو ببینیم مامانم : آره مشکلی نداره خوبه پس بعدا بهت زنگ میزنم که کی و کجا باشه فعلا کار دارم خدا حافظ مامان مامانم باشه مراقب خودت باش خدا حافظ *بعد از حرف زدن با مامانم رفتم و لباسم رو پوشیدم و یه چند تای عکس از خودم گرفتم بعد به مکان یول بال رفتم و از پله ها که پاین رفتم احساس می کردم که خیلی جذاب به نظر میام چون همه ی پسر ها داشتن بهم نگاه میکردن یکم دنبال بچه ها گشتم بعد متیو رو دیدن که داره به سمتم میاد *متیو : (با خودش )*ا.ت واقعا خیلی جذاب شده بود و خواستم که باهاش حرف بزنم پس نزدیکش شدم * متیو : سلام ا.ت اممم چیزی میخوای برات بیارم چرا دارم چرت وپرت میگم من برم برات یه نوشیدنی بیارم *و ازم دور شد اول تعجب کردم و با خوام می گفتم چرت وپرت گفتناشم بامزه س که دنیل اومد پیشم و دستم رو گرفت و بوسید و گفت * افتخار میدی دوشیزه *لبخند میزنم *بله *و با هم به وسط رفتیم تا رقصیدن رو شروع کنیم{همین لحظات از دید متیو } داشتم به این فکر می کردم که این چه چرت و پرت های بود ته جلوی ا.ت گفتم و به سمت میز نوشیدنی حرکت کردم تا برای ا.ت یکی از اون ها رو ببرم و بعدش به سمت ا.ت رفتم داشتم دنبالش می گشتم که دیدم داره با یه پسره ای میرقصه اعصابم خورد شد و لیوان رو کشوندم لورنزو اومد پیشم و بهم گفت *لورنزو : هی پسر چته چی کار میکنی متیو : هیچی حوصله ندارم میرم اتاقم ....{دوباره برگردیم پیش ا.ت }*بعد از چند دقیقه رقصیدن با دنیل بهش گفتم که می خوام بزن با بچه ها حرف بزنم بعد از هم خدا حافظی کردیم و گشتم و امیلی رو پیدا کردم رفتم کنارش نشستم و یکم با هم حرف زدیم بعد تئودور اومد پیشمون و جلوی امیلی خم شد و گفت *تئودور: میای برقصیم؟ امیلی هم قبول کرد *منکه پشمام ریخته بود گفتم*ا.ت: امیلی همراهت تئو بود چرا بهم چیزی نگفتی یا تو تئو چرا چیزی بهم نگفتی؟ امیلی: راستش وقتی تئودور بهم درخواست داد (خواست بگه ) راستش وقتی تئودور بهم درخواست داد اعتراف کردم و تئودور هم گفت که دوسم داره و میشه گفت که از دیروز تا الان با همیم که تئودور نزاشت حرفش رو کامل کنه و گفت تئودور: امیلی بیا بریم*و امیلی رو کشید برد* ا.ت: بعدا بهم توضیح میدین با هر دو تونم .....
دوستون دارم ♥️♥️♥️♥️
اسلایددومی لباس ا.ت و اسلایدسومی لباس امیلی اسلایدچهارمی لباس پانسی اسلاید پنجمی لباس تئودور اسلاید ششمی لباس متیو اسلاید هفتمی لباس لورنزو اسلاید هشتمی لباس ریگولوس اسلاید نهمی لباس دریکو اسلاید دهمی لباس بیلیز شرمنده لباس دنیل جا نشد تو پارت بعد میزارم
*بعد از حموم یادم اومد که به مامانم زنگ بزنم و گوشیم رو برداشتم و بهش زنگ زدم *ا.ت : الو سلام مامان مامانم : سلام چیزی شده ا.ت : نه مامان چیزی نشده می خواستم بدونم برای آخر هفته بیای پیشم همو ببینیم مامانم : آره مشکلی نداره خوبه پس بعدا بهت زنگ میزنم که کی و کجا باشه فعلا کار دارم خدا حافظ مامان مامانم باشه مراقب خودت باش خدا حافظ *بعد از حرف زدن با مامانم رفتم و لباسم رو پوشیدم و یه چند تای عکس از خودم گرفتم بعد به مکان یول بال رفتم و از پله ها که پاین رفتم احساس می کردم که خیلی جذاب به نظر میام چون همه ی پسر ها داشتن بهم نگاه میکردن یکم دنبال بچه ها گشتم بعد متیو رو دیدن که داره به سمتم میاد *متیو : (با خودش )*ا.ت واقعا خیلی جذاب شده بود و خواستم که باهاش حرف بزنم پس نزدیکش شدم * متیو : سلام ا.ت اممم چیزی میخوای برات بیارم چرا دارم چرت وپرت میگم من برم برات یه نوشیدنی بیارم *و ازم دور شد اول تعجب کردم و با خوام می گفتم چرت وپرت گفتناشم بامزه س که دنیل اومد پیشم و دستم رو گرفت و بوسید و گفت * افتخار میدی دوشیزه *لبخند میزنم *بله *و با هم به وسط رفتیم تا رقصیدن رو شروع کنیم{همین لحظات از دید متیو } داشتم به این فکر می کردم که این چه چرت و پرت های بود ته جلوی ا.ت گفتم و به سمت میز نوشیدنی حرکت کردم تا برای ا.ت یکی از اون ها رو ببرم و بعدش به سمت ا.ت رفتم داشتم دنبالش می گشتم که دیدم داره با یه پسره ای میرقصه اعصابم خورد شد و لیوان رو کشوندم لورنزو اومد پیشم و بهم گفت *لورنزو : هی پسر چته چی کار میکنی متیو : هیچی حوصله ندارم میرم اتاقم ....{دوباره برگردیم پیش ا.ت }*بعد از چند دقیقه رقصیدن با دنیل بهش گفتم که می خوام بزن با بچه ها حرف بزنم بعد از هم خدا حافظی کردیم و گشتم و امیلی رو پیدا کردم رفتم کنارش نشستم و یکم با هم حرف زدیم بعد تئودور اومد پیشمون و جلوی امیلی خم شد و گفت *تئودور: میای برقصیم؟ امیلی هم قبول کرد *منکه پشمام ریخته بود گفتم*ا.ت: امیلی همراهت تئو بود چرا بهم چیزی نگفتی یا تو تئو چرا چیزی بهم نگفتی؟ امیلی: راستش وقتی تئودور بهم درخواست داد (خواست بگه ) راستش وقتی تئودور بهم درخواست داد اعتراف کردم و تئودور هم گفت که دوسم داره و میشه گفت که از دیروز تا الان با همیم که تئودور نزاشت حرفش رو کامل کنه و گفت تئودور: امیلی بیا بریم*و امیلی رو کشید برد* ا.ت: بعدا بهم توضیح میدین با هر دو تونم .....
دوستون دارم ♥️♥️♥️♥️
- ۴.۹k
- ۰۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط