خوناشام خشن من

خوناشام خشن من

(هفته بعد )
رایا ویو
این چند روز به خوبی گذشت یونگی هوامو خیلی داشت و امروز هم مهمونی خانوادگی بود همه اومده بودن با همه صمیمی شده بودم و یونگی هم با لبخند نگاهم میکرد
پدر بزرگ ، مادر بزرگ ، پدر ، مادر یونگی بودن
و همچنین پسرا
خیلی خوشحالم اونا رو دیدم هنوز از حرفم نگذشته بود که زنگ در خورد
خدمتکار باز کرد جیا بود
عوفففف چرا میرین به حالم زنننن
ایشششش
اما با این حال بلند شدم و احترام گزاشتم
رایا :سلام خوشحالم می‌بینمت جیا
جیا : ولی من خوشحال نیستم رو مخ
مادر بزرگ یونگی:جیا احترامت و نگه دار
جیا :ایش (حرص ) سلام یونگی اوپاااااا (عشوه)
یونگی :جیا ممنون میشم بری اونور بشینی
جیا :هوففف
پدر بزرگ یونگی :خب بهتره بریم جنگل یه سر اونجا بزنیم
همه :باشه
همه رفتن آماده شدن و با ماشین خودشون حرکت کردن جیا با بدبختی خودشو تو ماشین یونگی و جیا جا کرد خانواده میگفتن نرو اما اون هر--زه تر از این حرف ها بود
رایا و یونگی جلو و جیا عقب
توی راه رایا نتونست جلوی خودشو بگیره و پرسید
رایا :یونگی چرا پدرت میگه بریم جنگل؟
یونگی :پدرم میگه که..........

خمارییییی
😔
حمایت کنینننن
دیدگاه ها (۱)

چه خوب میشد اینو بگه🥲🤣🤣

خوناشام خشن من یونگی: پدرم میگه قبل از بدنیا اومدن اون پدر ب...

:)هیچوقت.....

:)

منو ته باهم نامزد کردیم (با ذوق)جیگو از روی تخت میاد پایین و...

پارت ۳

کاش براتون مهم بودم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط