ما که آنقدر بزرگ شده ایم که دیگر در آغوش مادر جا نشویم

ما که آنقدر بزرگ شده ایم که دیگر در آغوش مادر جا نشویم
و زشت است دلمان برای نوازش های پدرانه تنگ شود
و پشت دست هایمان را داغ کرده ایم
که پیش غریبه و دوست و آشنا لب از لب باز نکنیم
و در عمرمان سیگار دست نگرفته ایم و لب به زهرماری نزده ایم
بغض هایمان را چای مینوشیم و همچنان که زیر لب، فروغ زمزمه میکنیم...
دلتنگی هایمان را کوک میزنیم روی پارچه ها
آن وقت قابشان میکنیم و صاف می چسبانیم به دیوار اتاقمان
تا فراموشمان نشود "شب های هجر را گذراندیم و زنده ایم اما...
و گمان هر چه قوی تر بر سخت جانی خود بریم....
دیدگاه ها (۹)

کسی که گریه میکند به آرامشی هرچند نامحسوس دست می یابد.اما کس...

‌ به نظرم هیچوقت نباید پیش خودت فکر کنی که کسی را خیلی خوب ...

قاضی : چرا میخندی...؟ متهم : رو دیوار پشت سرتون نوشته ...

زمان بی رحم است. نه موجب فراموشی افراد میشود و نه حتی تو را ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط