بگو

بگو
به دکمه‌ی سوم انارستان
در آغوش نگیرد یارش را
چرا که شعر میچکد از این دریچه
و از این روست که در یک جهت اصلی،پاییز!
و در سه سوی فرعی،باقی فصول به بار می‌نشینند!

بگو به آستینت قد نکشد،
نپوشاند گندم‌زار را از چشم‌های باد
که دوای درد گنجشکهاست عطر گندم

و فریاد بزن بر سر چای،که بداند،
من سهم خستگی هر روز توام از دوست داشتن!
مرا نشوید،
مرا نبرد،

سپس آرام
و با طمأنینه
چونان پچ‌‌پچ ابر در گوش چکاوک پیش از بارش،
بگو به من:
سر میکشم تو را

تا من با گونه‌هایی آبی از مهر
خویش را آماده‌ی دیدار کنم
من آمده‌ام اکنون
چون موجی که از ساحل بیاید
یا ابری که از باران،
پاییز هم این بار،از دریا آمده‌ست!
کافی‌ست این اتفاق،
تا عشق عمل کند به وعده‌اش
و مرا با آستین‌های کوتاهش
و دکمه‌‌ی سومی‌ که از پیراهنش باز مانده،
سر بکشد!
#تولدت_مبارک...

#شنبه_۰۷_مهر_۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)

میانِ این رفتن ها،نماندن ها،بد قولی هاو بی وفایی ها...باید ب...

#عکس_نوشته...#شنبه_۰۷_مهر_۱۳۹۷

#تو_مال_منی! خودم کشفت کرده‌ام تو با من می‌خندیبا من گریه می...

#عکس_نوشته...#سه‌شنبه_۰۳_مهر_۱۳۹۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط