p:³..." Happening"

میرا ویو"

(میرا دوست اون جونگ)(علامتش*)

*:واییییییییییی این اون جونگ کجاعههههههه

لیا از جلدش رد میشه"

*:ام...وایسا ببینم...لیااااااا لیااااااا بگو ببینم با اون جونگ چیکار کردیییییییی عوضیییییی

♡:هه...خودت برو دنبالش بگرد!

می خواستم بزنمش که اکیپش منو نگه داشتن و پرتم کردن اونور و لیا یه پوزخند فاکیییییی(ساری😑)زد و رفت

بزور پاشدم و فکر کردم اگه میخواستن کتکش بزنن کجا می‌برنش...امم...اها...اهاااااا
پشت دانشگاههههههه

*:اونییییی دارم میاممممم

سریع دویدم به سمت پشت مدرسه و...بله اون جونگ بیهوش شده بود

*:آهای...اون جونگگگگ پاشو دختر

یجوری کولش کردم ک ببرمش بهداری

۳مین بعد"

بالاخره رسیدم به بهداری

•:چی شده؟

*:خواهش میکنم فعلا کمکم کنید درمان بشه

•:باشه ... باشه بزارینش رو تخت

گذاشتش رو تخت"

چند مین بعد"اون جونگ ویو"

کم کم چشام باز شد و دیدم بغل دستم میرا نشسته و دستم رو گرفته و گریه میکنه

+:م..می...میرا

*:اوک جونگ هق...هق دختر میدونی...هق...چقد نگرانت...هق...شدم

+:منم نگران خودم شدم

*:😐

+:ها؟

*:هیچی

+:خب میشه بریم؟

*:آ..آره برم کاراتو بکنم بریم

+:باشه ممنون

اون جونگ رفت"

+:اههه...جونگ کوک من سعی کردم باهات خوب باشم ولی خوبی بهت نیومده(خوبی به خودت نیومده...خر😐)

>>>>>>>_____<<<<<<<
بایییی🖐🏻🖐🏻🖐🏻🖐🏻👁👄👁


به چی نگا میکنی؟





عههههههه!!!!!!!






واقعا دیگه بای=/
دیدگاه ها (۲)

p:⁴..." Happening"

...🤍🫀

p:²..." Happening"

p:¹..." Happening"

Dark Blood p۷

وانشات اینوماکی//پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط