سلطنت راز آلود
//سلطنت راز آلود//
پارت 54
با لبخند مستانه ای به دوشیزه های که با لباس های نچندان زخیم جلویش حرکات زیبایی از خودشان به نمایش میزاشت نگاه میکرد
میخواست بازم هم همانند گذشت بدون هیچ مانعی لذت را تجربه کند اما این چیزی نبود که خودش میخواست
یکی از آن دوشیزه ها به عشوه بسیار به سمتش آمد و با فاصله نزدیک کنارش نشست با نگاه اغواگرنه ای در چشمانش خیره بود و بطری شراب را برداشت ک دوباره جام اش را بر کرد آن دوشیزه به قدری زیبا بود که میتوانست
هر مردی را از خود بی خود کند ولی این حال بر روی جیمین جواب گو نبود وقتی در چشمانش نگاه میکرد چشمان لیلی اش را میدید
وقتی چشمانش را میبست فقد او را میخواست لب هایش لب های او را تجسم میکرد بدنش لمس های او را تمنا میکرد
لحظه چشمانش را بست و چهره او را جلوش تصور کرد ولی غافل از اینکه آن دوشیزه هر لحظه بهش نزدیک تر میشود
در با صدای بدی باز شد و باعث شد جیمین از دنیا رویا های خودش بیرون بیاید
...........
الویز با عصبانیت همانند آتیشی سوزان وارد آن اتاق زيبا و سلطنتی که با پرده ها و مبل های مخملی قرمز پوشانده بود شد
نگاه کردن به آن زن های که دوربر شوهرش بودن او را به مرز جنون میرساند با دادی نسبتأ بلند خطاب به آن دوشیزه ها گفت
الویز : منتظر چی هستی گمشید بیرون
همه آن ها از دادی که ملکه شات زد از ترس به خودشان لزرید و با تعجب نگاهش میکرد او باز هم از بین دندان هایش غرید
الویز : گمشید بیرون تا نگفتم همینجا خونتون رو بریزن
همه آن ها بدون حتا کوچک ترین اعتراضی از آن مکان خارج شدن و این جیمین بود که تمام مدت با چشمانی نیم باز به همسرش نگاه میکرد
الویز بعد از بست در به سمته جیمین برگشت و جلوش ایستاد
الویز : نمیتونی اینجوری نادیده ام بگیری با این رفتارهات چیو میخواهی سابت کنی وقتی میخواستی...اينجوری رفتار کنی برای چی منو وارد زندگیت کردی تو میتونستی....هر کسی رو انتخاب کنی
چرا کاری کردی اون روز روی گوه دلم بلرزه...من لعنتی حتا نمیدونست اسمت چیه ولی دلمو بهت باختم..من بخاطر قدرت یا هر کوفته دیگه بهت نزدیک نشدم کی میخواهی اینو متوجه بشی..
برای آن کلمات برعکس چند لحظه پیش لحنش غمگین و ناراحت بود و این بیشتر از هر چیزی قلب جیمین را بر درد میآورد
میان کلماتش لحظه سکوت میکرد تا بغض گلو اش را قورت بدهد که مبادا قطره اشک او را ضعیف نشان بدهد
......
جیمین از روی مبل بلند شد و جلوش ایستاد نگاهش به تک تک اجزای صورت او میچرخید اما الویز بازم هم با شجاعت در چشمانش خیره بود
حال که متوجه میگرد هیچ اثری از آن دوشیزه شیطون در چشمان تو نبود بیشتر ناراحت و غم موج میزد و این تنها یک دلیل داشت ( عشق )
پارت 54
با لبخند مستانه ای به دوشیزه های که با لباس های نچندان زخیم جلویش حرکات زیبایی از خودشان به نمایش میزاشت نگاه میکرد
میخواست بازم هم همانند گذشت بدون هیچ مانعی لذت را تجربه کند اما این چیزی نبود که خودش میخواست
یکی از آن دوشیزه ها به عشوه بسیار به سمتش آمد و با فاصله نزدیک کنارش نشست با نگاه اغواگرنه ای در چشمانش خیره بود و بطری شراب را برداشت ک دوباره جام اش را بر کرد آن دوشیزه به قدری زیبا بود که میتوانست
هر مردی را از خود بی خود کند ولی این حال بر روی جیمین جواب گو نبود وقتی در چشمانش نگاه میکرد چشمان لیلی اش را میدید
وقتی چشمانش را میبست فقد او را میخواست لب هایش لب های او را تجسم میکرد بدنش لمس های او را تمنا میکرد
لحظه چشمانش را بست و چهره او را جلوش تصور کرد ولی غافل از اینکه آن دوشیزه هر لحظه بهش نزدیک تر میشود
در با صدای بدی باز شد و باعث شد جیمین از دنیا رویا های خودش بیرون بیاید
...........
الویز با عصبانیت همانند آتیشی سوزان وارد آن اتاق زيبا و سلطنتی که با پرده ها و مبل های مخملی قرمز پوشانده بود شد
نگاه کردن به آن زن های که دوربر شوهرش بودن او را به مرز جنون میرساند با دادی نسبتأ بلند خطاب به آن دوشیزه ها گفت
الویز : منتظر چی هستی گمشید بیرون
همه آن ها از دادی که ملکه شات زد از ترس به خودشان لزرید و با تعجب نگاهش میکرد او باز هم از بین دندان هایش غرید
الویز : گمشید بیرون تا نگفتم همینجا خونتون رو بریزن
همه آن ها بدون حتا کوچک ترین اعتراضی از آن مکان خارج شدن و این جیمین بود که تمام مدت با چشمانی نیم باز به همسرش نگاه میکرد
الویز بعد از بست در به سمته جیمین برگشت و جلوش ایستاد
الویز : نمیتونی اینجوری نادیده ام بگیری با این رفتارهات چیو میخواهی سابت کنی وقتی میخواستی...اينجوری رفتار کنی برای چی منو وارد زندگیت کردی تو میتونستی....هر کسی رو انتخاب کنی
چرا کاری کردی اون روز روی گوه دلم بلرزه...من لعنتی حتا نمیدونست اسمت چیه ولی دلمو بهت باختم..من بخاطر قدرت یا هر کوفته دیگه بهت نزدیک نشدم کی میخواهی اینو متوجه بشی..
برای آن کلمات برعکس چند لحظه پیش لحنش غمگین و ناراحت بود و این بیشتر از هر چیزی قلب جیمین را بر درد میآورد
میان کلماتش لحظه سکوت میکرد تا بغض گلو اش را قورت بدهد که مبادا قطره اشک او را ضعیف نشان بدهد
......
جیمین از روی مبل بلند شد و جلوش ایستاد نگاهش به تک تک اجزای صورت او میچرخید اما الویز بازم هم با شجاعت در چشمانش خیره بود
حال که متوجه میگرد هیچ اثری از آن دوشیزه شیطون در چشمان تو نبود بیشتر ناراحت و غم موج میزد و این تنها یک دلیل داشت ( عشق )
- ۹.۶k
- ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط