خورشید پشت پنجرهی پلک های من
خورشیدِ پشتِ پنجرهی پلک های من
من خستهام! طلوع کن امشب برای من
می ریزم آنچه هست برایم به پای تو
حالا بریز هستی خود را به پای من
وقتی تو دلخوشی، همه ی شهر دلخوشند
خوش باش هم به جای خودت، هم به جای من…
تو انعکاسِ من شدهای کوهها هنوز
تکرار میکنند تو را در صدای من
آهسته تر! که عشق تو جُرم است، هیچکس
در شهر نیست باخبر از ماجرای من
شاید که ای غریبه، تو همزاد با منی
من... تو... چهقدر مثل تو هستم! خدای من!
من خستهام! طلوع کن امشب برای من
می ریزم آنچه هست برایم به پای تو
حالا بریز هستی خود را به پای من
وقتی تو دلخوشی، همه ی شهر دلخوشند
خوش باش هم به جای خودت، هم به جای من…
تو انعکاسِ من شدهای کوهها هنوز
تکرار میکنند تو را در صدای من
آهسته تر! که عشق تو جُرم است، هیچکس
در شهر نیست باخبر از ماجرای من
شاید که ای غریبه، تو همزاد با منی
من... تو... چهقدر مثل تو هستم! خدای من!
- ۱.۱k
- ۲۴ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط