دنیایی عجیب
☆دنیایی عجیب☆
پارت هشتم
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
ا/ت به مدارک روی میز نگاه کرد. عکسها، فایلها، نقشهها... همهش مثل تکههای یه پازل بودن که تازه داشتن شکل میگرفتن.
_من نمیخوام دوباره بترسم، ارن. ولی نمیخوام تو آسیب ببینی.
ارن لبخند محوی زد:
_اگه قرار باشه کسی آسیب ببینه، ترجیح میدم من باشم نه تو. ولی این بار، ما تنها نیستیم. کیان با ماست. رسانهها میتونن کمک کنن. و مهمتر از همه... تو قویتر شدی.
ا/ت آهی کشید، بعد با صدایی محکم گفت:
_باشه. بریم سراغ خبرنگار. بذار همه بدونن فلیکس کیه. بذار این بازی تموم بشه.
ارن سری تکون داد:
_پس آماده شو. چون وقتی اینو علنی کنیم، دیگه راه برگشتی نیست.خیابون خلوت بود، فقط صدای ماشینهایی که گهگاهی رد میشدن و نور چراغهای خیابون که روی آسفالت خیس میتابید. ارن، ا/ت و کیان با قدمهای سریع به سمت ماشین خبرنگار میرفتن. قرار بود همهچیز امشب افشا بشه. مدارک آماده بود، خبرنگار منتظر بود، و امید توی دلشون روشن شده بود.
اما درست وقتی به تقاطع رسیدن، صدای ترمز شدید یه ماشین مشکی همهچیز رو متوقف کرد. در عقب ماشین باز شد، دو مرد نقابدار بیرون پریدن. قبل از اینکه ارن یا کیان بتونن واکنش نشون بدن، یکی از مردها ا/ت رو از پشت گرفت و به داخل ماشین کشید.
_ا/ت! نه!
ارن با تمام قدرت دوید، ولی ماشین با سرعت دیوانهوار حرکت کرد. کیان هم عقب افتاده بود، گوشیاش از دستش افتاده بود روی زمین. ارن به وسط خیابون رسید، ولی فقط تونست صدای جیغ خفهی ا/ت رو بشنوه و رد لاستیکها رو ببینه.
_لعنتی! اون فلیکس بود، مطمئنم!
کیان نفسنفسزنان گفت:
_ما باید پیداش کنیم. الان دیگه وقت احساساتی شدن نیست. اون مدارک هنوز دست ماست، ولی ا/ت...
ارن با چشمای پر از خشم گفت:
_ا/ت مهمتر از هر مدرکیه. من نمیذارم اون آسیب ببینه. فلیکس بازی رو شروع کرد، ولی من تمومش میکنم.
کیان سریع گوشی دومش رو درآورد، با خبرنگار تماس گرفت و گفت:
_برنامه تغییر کرده. ما یه آدمربایی داریم. باید همهچیز رو سریعتر علنی کنیم. فلیکس دیگه مخفی نیست، حالا وقتشه که همه بدونن.
ارن به افق تاریک نگاه کرد. بارون دوباره شروع شده بود. ولی این بار، قطرهها مثل هشدار نبودن — مثل صدای قدمهایی بودن که به سمت انتقام نزدیک میشدن.
پارت هشتم
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
ا/ت به مدارک روی میز نگاه کرد. عکسها، فایلها، نقشهها... همهش مثل تکههای یه پازل بودن که تازه داشتن شکل میگرفتن.
_من نمیخوام دوباره بترسم، ارن. ولی نمیخوام تو آسیب ببینی.
ارن لبخند محوی زد:
_اگه قرار باشه کسی آسیب ببینه، ترجیح میدم من باشم نه تو. ولی این بار، ما تنها نیستیم. کیان با ماست. رسانهها میتونن کمک کنن. و مهمتر از همه... تو قویتر شدی.
ا/ت آهی کشید، بعد با صدایی محکم گفت:
_باشه. بریم سراغ خبرنگار. بذار همه بدونن فلیکس کیه. بذار این بازی تموم بشه.
ارن سری تکون داد:
_پس آماده شو. چون وقتی اینو علنی کنیم، دیگه راه برگشتی نیست.خیابون خلوت بود، فقط صدای ماشینهایی که گهگاهی رد میشدن و نور چراغهای خیابون که روی آسفالت خیس میتابید. ارن، ا/ت و کیان با قدمهای سریع به سمت ماشین خبرنگار میرفتن. قرار بود همهچیز امشب افشا بشه. مدارک آماده بود، خبرنگار منتظر بود، و امید توی دلشون روشن شده بود.
اما درست وقتی به تقاطع رسیدن، صدای ترمز شدید یه ماشین مشکی همهچیز رو متوقف کرد. در عقب ماشین باز شد، دو مرد نقابدار بیرون پریدن. قبل از اینکه ارن یا کیان بتونن واکنش نشون بدن، یکی از مردها ا/ت رو از پشت گرفت و به داخل ماشین کشید.
_ا/ت! نه!
ارن با تمام قدرت دوید، ولی ماشین با سرعت دیوانهوار حرکت کرد. کیان هم عقب افتاده بود، گوشیاش از دستش افتاده بود روی زمین. ارن به وسط خیابون رسید، ولی فقط تونست صدای جیغ خفهی ا/ت رو بشنوه و رد لاستیکها رو ببینه.
_لعنتی! اون فلیکس بود، مطمئنم!
کیان نفسنفسزنان گفت:
_ما باید پیداش کنیم. الان دیگه وقت احساساتی شدن نیست. اون مدارک هنوز دست ماست، ولی ا/ت...
ارن با چشمای پر از خشم گفت:
_ا/ت مهمتر از هر مدرکیه. من نمیذارم اون آسیب ببینه. فلیکس بازی رو شروع کرد، ولی من تمومش میکنم.
کیان سریع گوشی دومش رو درآورد، با خبرنگار تماس گرفت و گفت:
_برنامه تغییر کرده. ما یه آدمربایی داریم. باید همهچیز رو سریعتر علنی کنیم. فلیکس دیگه مخفی نیست، حالا وقتشه که همه بدونن.
ارن به افق تاریک نگاه کرد. بارون دوباره شروع شده بود. ولی این بار، قطرهها مثل هشدار نبودن — مثل صدای قدمهایی بودن که به سمت انتقام نزدیک میشدن.
- ۱.۵k
- ۱۱ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط