عنوان روزهایی که نفس تنگ میشود

📜 عنوان: روزهایی که نفس تنگ می‌شود

چند روز بعد از تشخیص، خانه دیگر مثل قبل نبود.
صدای خنده‌های بلند یونا کمتر شده بود، یون کمتر از اتاق کار پدرش بیرون می‌آمد، و حتی تهیونگ که همیشه پر از انرژی و فرماندهی بود، حالا هر چند دقیقه یک‌بار به سمت اتاق خواب می‌رفت.

ات روی تخت بزرگش دراز کشیده بود. نفس کشیدنش شبیه بالا رفتن از هزار پله بود؛ کوتاه، سخت و پر از سرفه‌های خشک که هر بار بدنش را می‌لرزاند.

یونا با یک لیوان آب گرم و عسل کنار تخت نشست:
— «مامان… یک کم بخور، شاید گلوت بهتر بشه.»

ات لبخند کوچکی زد، ولی به محض اینکه جرعه‌ای نوشید، دوباره سرفه‌های خشک شروع شد.

یون که کنار در ایستاده بود، بی‌اختیار مشت‌هایش را گره کرد. او از آن بچه‌هایی نبود که گریه کند، ولی چشم‌هایش قرمز شده بود. آهسته گفت:
— «بابا… چرا دکترها نمی‌تونن بهترش کنن؟»

تهیونگ با صدایی که سعی می‌کرد آرام باشد، جواب داد:
— «دارن تمام تلاششون رو می‌کنن، پسرم.»
ولی در واقع می‌دانست که وضعیت هر روز کمی بدتر می‌شود.

برای همین ۱۰ خدمتکار تمام‌وقت در خانه بودند؛ یکی لباس‌ها را می‌آورد، یکی غذاهای مخصوص قلب آماده می‌کرد، یکی فقط وظیفه داشت هوا را تمیز و مرطوب نگه دارد.
دو دکتر هم ۲۴ ساعت بالای سر ات بودند، با دستگاه‌هایی که هر چند دقیقه صدای بوق‌شان، قلب همه را به لرزه می‌انداخت.

شب که شد، تهیونگ کنار تخت نشست و آرام موهای ات را لمس کرد.
— «من نمی‌ذارم حالت از این بدتر بشه… قول میدم.»

ات نفس عمیقی کشید، سرفه کرد و آهسته گفت:
— «فقط… کنارم باش.»
دیدگاه ها (۵۰)

به بههههه از 166تا شدیم 176تا مرسی... 🥺داشتم ناامید میشدم که...

--📜 عنوان: خانه‌ای که به مقر فرماندهی تبدیل شدتهیونگ قسم خور...

📜 عنوان: صبح بعد از شمع‌هاصبح روز بعد از جشن، بوی قهوه هنوز ...

📜 عنوان: چهلمین شعله📍 ۴ سال بعدچهار سال گذشت…یون حالا ۱۴ سال...

( گناهکار ) 9۲ part ساعت از ده شب گذاشته بود و ات با نگرانی ...

ادامه پارت قبل یون بیول دلخور از اتاق خارج شد جلوی اتاقش ه...

( گناهکار ) ۱۲۷ part یون بیول به روایت از کار مادرش موهای ما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط