ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( پارت ۳۵۱ فصل ۳ )
لبخند شادي زدم و همونجور دستشو توی دستم و روي پام نگه داشتم و باز سر روی شونه اش گذاشتم..
مهربون گفتم امشب حس خيلي خوبي دارم..
و لبخند زدم.
نفسش رو شدید بیرون داد و دستشو از دستش بیرون
کشید و خودشو کنار کشید که سرم از روي شونه اش پایین
افتاد.
يعني متخصص ضد حال و ناراحت کردنه
ناراضي لبامو جمع کردم و دست به صورتم کشیدم.
خیره نگام کرد.
منم نگاهمو دوختم تو چشماش.
اروم دستش رو بلند کرد و با کمي شك و دو دلي سمت
موهام اوردش.
قلبم بی قرار و لرزون شد..
اروم دستش رو روي موهاي نيمه فر و مجعد آزادم کشید و اروم گفت: طبيعي و فر بیشتر بهت میاد تا اتو کشیده و
صاف..
لبخند پر ذوقي رو لبم نشست و اروم گفتم واقعا؟ جدي سر تكون داد و دستش رو بین موهام فرو برد.
نفسم بند اومد.
اروم سرمو کشید سمت خودش..
مشتاقانه به لباش خیره شدم. دست داغش رو روی گردنم کشید.
به زور اب دهنم رو قورت دادم.
فشار محکمی به گردنم داد و تلخ زمزمه کرد: این همه راه
اومدن با من برات گرون تموم میشه
نمیخواستم فاصله اي بينمون بیوفته..
الان نه..
همه وجود با اشتیاق لمسشو میخواست.
لرزون و به زور زمزمه کردم امشب میخوام توي لحظه
زندگي کنم..
تو چشمام نگاه کرد و خيلي بي قرار و يهويي لباشو روي
لبام گذاشت.
ضربان قلبم به هزار رسید.
خيلي داغ و محکم و تند به گردنم فشار محکمی داد. نفسم تو سینه حبس شد و لرزون دستمو روي گردنش
گذاشتم.
خيلي پر عطش لبامو میبوسید.
با لذت همراهیش کردم
کمرم رو محکم سمت خودش کشید.
لرزون به پیرهنش چنگ زدم
موهامو توي مشتش گرفت و خيلي داغ لبامو کشید.. داشتم از ذوق و لذت خفه میشدم.
این همه گرما و خواستن داشت از درون تیکه تیکه ام
میکرد..
یه دفعه خيلي تند لباشو جدا کرد و سرشو بگردوند.
تند و متعجب نگاش کردم
با نفس هاي خيلي تند سریع دستاشو جدا کرد و ازم فاصله
گرفت.
اونقدر سریع دور شده بود که اصلا کپ کردم..
چي شد؟
ما که...
خوب بودیم
یه دفعه چرا..
نمیتونستم ..بفهمم داشتم دیوونه میشدم
چرا پسم زد؟
نگاش کردم.
( پارت ۳۵۱ فصل ۳ )
لبخند شادي زدم و همونجور دستشو توی دستم و روي پام نگه داشتم و باز سر روی شونه اش گذاشتم..
مهربون گفتم امشب حس خيلي خوبي دارم..
و لبخند زدم.
نفسش رو شدید بیرون داد و دستشو از دستش بیرون
کشید و خودشو کنار کشید که سرم از روي شونه اش پایین
افتاد.
يعني متخصص ضد حال و ناراحت کردنه
ناراضي لبامو جمع کردم و دست به صورتم کشیدم.
خیره نگام کرد.
منم نگاهمو دوختم تو چشماش.
اروم دستش رو بلند کرد و با کمي شك و دو دلي سمت
موهام اوردش.
قلبم بی قرار و لرزون شد..
اروم دستش رو روي موهاي نيمه فر و مجعد آزادم کشید و اروم گفت: طبيعي و فر بیشتر بهت میاد تا اتو کشیده و
صاف..
لبخند پر ذوقي رو لبم نشست و اروم گفتم واقعا؟ جدي سر تكون داد و دستش رو بین موهام فرو برد.
نفسم بند اومد.
اروم سرمو کشید سمت خودش..
مشتاقانه به لباش خیره شدم. دست داغش رو روی گردنم کشید.
به زور اب دهنم رو قورت دادم.
فشار محکمی به گردنم داد و تلخ زمزمه کرد: این همه راه
اومدن با من برات گرون تموم میشه
نمیخواستم فاصله اي بينمون بیوفته..
الان نه..
همه وجود با اشتیاق لمسشو میخواست.
لرزون و به زور زمزمه کردم امشب میخوام توي لحظه
زندگي کنم..
تو چشمام نگاه کرد و خيلي بي قرار و يهويي لباشو روي
لبام گذاشت.
ضربان قلبم به هزار رسید.
خيلي داغ و محکم و تند به گردنم فشار محکمی داد. نفسم تو سینه حبس شد و لرزون دستمو روي گردنش
گذاشتم.
خيلي پر عطش لبامو میبوسید.
با لذت همراهیش کردم
کمرم رو محکم سمت خودش کشید.
لرزون به پیرهنش چنگ زدم
موهامو توي مشتش گرفت و خيلي داغ لبامو کشید.. داشتم از ذوق و لذت خفه میشدم.
این همه گرما و خواستن داشت از درون تیکه تیکه ام
میکرد..
یه دفعه خيلي تند لباشو جدا کرد و سرشو بگردوند.
تند و متعجب نگاش کردم
با نفس هاي خيلي تند سریع دستاشو جدا کرد و ازم فاصله
گرفت.
اونقدر سریع دور شده بود که اصلا کپ کردم..
چي شد؟
ما که...
خوب بودیم
یه دفعه چرا..
نمیتونستم ..بفهمم داشتم دیوونه میشدم
چرا پسم زد؟
نگاش کردم.
- ۹.۴k
- ۰۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط