خلاصه نامی و ات رفتن سوار ماشین شدن و رفتن خونه ی نامی
خلاصه نامی و ات رفتن سوار ماشین شدن و رفتن خونه ی نامی
نامی : رسیدیم
ات : انقدر سریع
نامی : اره ۱۰ دقیقه طول کشید
ات : ممنونم
نامی چمدون ات رو اورد خونه
خب خلاصه...
بیست و چهار ساعت در کنار نامی دقیقا نمیدونم چه حسی خواهم داشت
ات وارد خانه ی کوچک نامی شد و از همان لحظه حس کرد که این روز با تمام روزهای دیگر فرق دارد این قرار نبود فقط یک اقامت معمولی باشد
ساعت ۱۱ شب بود نامب بعد از نشون دادن خونه و خوردن یکم غذا با ات .
اتاق ات رو نشون داد و هر دو خوابیدن .
(فردا صبح)
بعد اینکه صبحونه خوریم اولین گام خواندن یک کتاب بود نامی کتابی را که عاشقش بود انتخاب کرد؛ داستانی پر از احساس ،اولش فکر کرد م که شاید خواندن کتابی بلند خسته کننده باشد اما با خواندن اولین جملات، خودمو در دنیای داستان گم کردم. نامی با شور و شوق از داستان تعریف میکرد.
بعد از کتاب خوانی تصمیم گرفتند خانه را مرتب کنند. نامی به ات آموزش داد که چطور خونه را تمیز کند ات که قبلاً هیچ گاه در کارهای خانه شرکت نکرده بود حس جدیدی از همکاری و تلاش مشترک را تجربه کرد هر دو با شوخی و خنده کار کردند و خانه به طرزی شگفت انگیز تمیز و مرتب شد.
پس از اتمام کارها نامی تصمیم گرفت تجربه ای خاص را با ات به اشتراک بگذارد؛ چیزی که برای خودش بسیار ارزشمند بود موسیقی. او توضیحداد که چطور هر آهنگ از جرقه ای ساده در ذهن آغاز میشود و سپس با کلمات و نغمه ها تکمیل میگردد نامی به ات یاد داد که چگونه احساسات و ایده هایش را به کلمات تبدیل کند و خط به خط شعری ساده بنویسد. بعد با هم تلاش کردند یک ملودی ساده برای شعر بسازند. ات که ابتدا مضطرب و مردد بود به لطف صبوری و تشویق نامی توانست قدم های کوچکی در مسیر آهنگ سازی بردارد.
این بیست و چهار ساعت نه تنها ات را به نامی نزدیک تر کرد بلکه احساسی از شادی و خلاقیت را در قلبش کاشت.
خب فقط دو ساعت به پایان این بیست و چهار ساعت مونده
نامی : ات من کاغذ اعضا رو پر کردم و بنظرم تو عالی هستی .
ات : ممنونم نامی....کلا فراموش کرده بودم😄
نامی : بنظرم تو عضو هشتم خوبی میشی
ات : البته در کنار شما
ات رفت وسایلاشو حاضر کرد
دینگ دینگ
جیمین اومده بود دنبال ات
خلاصههههه
رفتن سوار ماشین شدن و رفتن سمت خونه
بعد از ۲۰ دقیقه رسیدن خونه .
نامی : رسیدیم
ات : انقدر سریع
نامی : اره ۱۰ دقیقه طول کشید
ات : ممنونم
نامی چمدون ات رو اورد خونه
خب خلاصه...
بیست و چهار ساعت در کنار نامی دقیقا نمیدونم چه حسی خواهم داشت
ات وارد خانه ی کوچک نامی شد و از همان لحظه حس کرد که این روز با تمام روزهای دیگر فرق دارد این قرار نبود فقط یک اقامت معمولی باشد
ساعت ۱۱ شب بود نامب بعد از نشون دادن خونه و خوردن یکم غذا با ات .
اتاق ات رو نشون داد و هر دو خوابیدن .
(فردا صبح)
بعد اینکه صبحونه خوریم اولین گام خواندن یک کتاب بود نامی کتابی را که عاشقش بود انتخاب کرد؛ داستانی پر از احساس ،اولش فکر کرد م که شاید خواندن کتابی بلند خسته کننده باشد اما با خواندن اولین جملات، خودمو در دنیای داستان گم کردم. نامی با شور و شوق از داستان تعریف میکرد.
بعد از کتاب خوانی تصمیم گرفتند خانه را مرتب کنند. نامی به ات آموزش داد که چطور خونه را تمیز کند ات که قبلاً هیچ گاه در کارهای خانه شرکت نکرده بود حس جدیدی از همکاری و تلاش مشترک را تجربه کرد هر دو با شوخی و خنده کار کردند و خانه به طرزی شگفت انگیز تمیز و مرتب شد.
پس از اتمام کارها نامی تصمیم گرفت تجربه ای خاص را با ات به اشتراک بگذارد؛ چیزی که برای خودش بسیار ارزشمند بود موسیقی. او توضیحداد که چطور هر آهنگ از جرقه ای ساده در ذهن آغاز میشود و سپس با کلمات و نغمه ها تکمیل میگردد نامی به ات یاد داد که چگونه احساسات و ایده هایش را به کلمات تبدیل کند و خط به خط شعری ساده بنویسد. بعد با هم تلاش کردند یک ملودی ساده برای شعر بسازند. ات که ابتدا مضطرب و مردد بود به لطف صبوری و تشویق نامی توانست قدم های کوچکی در مسیر آهنگ سازی بردارد.
این بیست و چهار ساعت نه تنها ات را به نامی نزدیک تر کرد بلکه احساسی از شادی و خلاقیت را در قلبش کاشت.
خب فقط دو ساعت به پایان این بیست و چهار ساعت مونده
نامی : ات من کاغذ اعضا رو پر کردم و بنظرم تو عالی هستی .
ات : ممنونم نامی....کلا فراموش کرده بودم😄
نامی : بنظرم تو عضو هشتم خوبی میشی
ات : البته در کنار شما
ات رفت وسایلاشو حاضر کرد
دینگ دینگ
جیمین اومده بود دنبال ات
خلاصههههه
رفتن سوار ماشین شدن و رفتن سمت خونه
بعد از ۲۰ دقیقه رسیدن خونه .
- ۳.۷k
- ۲۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط