روبرویم نشست و گفت

روبرویم نشست و گفت...
توانستی فراموشم کنی؟
حق به جانب گفتم کاملا!
من مدتهاست دیگر به تو فکر نمیکنم!
لبخند زد!◀
گفتم خب...
روزها اصلا به تو فکر نمیکنم!
لبخندش کشدارتر شد◀
گفتم گاهی شب ها، آن هم ممکن است!
لبخند کشدار با برق چشمهای های لعنتی اش همراه شد!
با عصبانیت گفتم...
میدانی چیست ؟◀
فراموشم شده ای
فقط گاهی در مرگ،خوابت را میبینم!!
صدای پایت را میشنوم،◀
عطر نفس هایت را حس میکنم و دوباره زنده میشوم!◀
کمی نفس میکشم،میبینم نیستی،باز...
روز از نو،روزی از نو!
دیدی فراموشت کرده ام◀
دیدگاه ها (۲)

یِہ دُعْا میکُنَم? یِہ آٰمیْن مَشتےْ بِگْیْد? خُدْاٰیْاٰ...

↢ ﺗﻤـــﺎﻡ ﺯﻧــﺪﮔﯿـــﻢ↣ ↢ ﺑــﺎ ﻫﻤـﯿـــﻦ↣ ↢ یڪ ﻋﺒــﺎﺭﺕ↣ ↢ ﻣــ...

یهــ جایـی هم هســـت...☺ بعد کلی دویـدن...✌ یــــــــه‍ـــو....

دنبال کسے نیستم که وقتےمیگم : میرم بگہ نرو!کسے رو میخوام کہ ...

صحنه پارت دهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط