روبرویم نشست و گفت
روبرویم نشست و گفت...
توانستی فراموشم کنی؟
حق به جانب گفتم کاملا!
من مدتهاست دیگر به تو فکر نمیکنم!
لبخند زد!◀
گفتم خب...
روزها اصلا به تو فکر نمیکنم!
لبخندش کشدارتر شد◀
گفتم گاهی شب ها، آن هم ممکن است!
لبخند کشدار با برق چشمهای های لعنتی اش همراه شد!
با عصبانیت گفتم...
میدانی چیست ؟◀
فراموشم شده ای
فقط گاهی در مرگ،خوابت را میبینم!!
صدای پایت را میشنوم،◀
عطر نفس هایت را حس میکنم و دوباره زنده میشوم!◀
کمی نفس میکشم،میبینم نیستی،باز...
روز از نو،روزی از نو!
دیدی فراموشت کرده ام◀
توانستی فراموشم کنی؟
حق به جانب گفتم کاملا!
من مدتهاست دیگر به تو فکر نمیکنم!
لبخند زد!◀
گفتم خب...
روزها اصلا به تو فکر نمیکنم!
لبخندش کشدارتر شد◀
گفتم گاهی شب ها، آن هم ممکن است!
لبخند کشدار با برق چشمهای های لعنتی اش همراه شد!
با عصبانیت گفتم...
میدانی چیست ؟◀
فراموشم شده ای
فقط گاهی در مرگ،خوابت را میبینم!!
صدای پایت را میشنوم،◀
عطر نفس هایت را حس میکنم و دوباره زنده میشوم!◀
کمی نفس میکشم،میبینم نیستی،باز...
روز از نو،روزی از نو!
دیدی فراموشت کرده ام◀
- ۱.۵k
- ۰۲ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط