امشب افتاده به جانم تب یادت چه کنم

امشب افتــاده به جانـــم تب یادت ، چه کنم؟
من نــدارم به غم هجر تـــو عادت ، چه کنم؟

روزگــاریست که دیــــوانه و بیمــــار توأم
مانــده ام گر تــو نیایی به عیادت ، چه کنم؟

گشته کابوس شبم ، دست تـو در دست رقیب
آتشــم می زنـــد این حس حسادت ، چه کنم؟

هر دری بـــود زدم تا تــو بمانی ، که نشـد
گر مرا نیست به وصل تو سعادت ، چه کنم؟

عمر و جانم به فدایت همه ، ای دوست بگو
با چنین وسوسه ی عرض ارادت ، چه کنم؟

تا به دل مهر تو برجاست ، تو را می طلبم
دوست دارم که شوم وفق مرادت ، چه کنم؟
دیدگاه ها (۱)

تنها شدن را دوست دارم... غار داری؟جایی برای خلوت بسیار داری؟...

بَه بَه بِه تو و چاله ی ِ در کنج ِ لبانتآن خط ِ لب و قرمزیه ...

می خواهمت از قصّه ی عشقِ مسیحا بیشتراز مریم قدّیسه در انجیلِ...

دلم گرفته برایت... مگر نمی دانی !چرا برای‌ دلم یک غزل نمی‌خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط