Part
Part ⁸⁸
ا.ت ویو:
به اخر پله ها رسیدیم..دستمو از لباسش جدا کردم..تهیونگ نیم نگاهی بهم انداخت و بعد روبه جیمینا و جونگ کوک کرد گفت
تهیونگ:بهتره حرکت کنیم
جیمین سر تکون داد گفت
جیمین:شما کردن کنید ما پشت سر تونیم
تهیونگ سمت در رفت و بازش کرد..چرخید و منتظر نگاه من کرد..جونگ کوک کنارم ایستاد..دستش سمت کمرم رفت و یک لمس خیلی کوتاهی ایجاد شد..منو سمت در هول داد قبل از اینکه ازش دور بشم اروم زیر گوشم گفت
کوک:مواظب خودت باش
به تهیونگ رسیدم چرخیدم سمتش و لبخندی به عنوان تشکر زدم که از چشم تهیونگ دور نموند..جونگ کوک هم سرش رو تکون داد..از در عبور کردم و سمت ماشین تهیونگ رفتم..در ماشین رو باز کردم و سوار شدم..مدتی گذشت اما تهیونگ نیومد..از پنجره ماشین نگاه بیرون کردم..تهیونگ داشت با جیمین حرف میزد که نگاهش سمت من کشیده شد..با نگاه کردن به من اخمی بین ابرو هاش شکل گرفت..نگاهمو ازش گرفتم..گوشیم رو از داخل کیفم بیرون اوردم و صفحشو باز کردم..رفتم داخل مخاطبین و به شماره ی تهیونگ که مرد مرموز ذخیره شده بود نگاه کردم..همونجور که به صفحه گوشی خیره شده بودم متوجه شدم صفحه گوشی خاموش شده..دیگه روشنش نکردم و گوشی رو داخل کیفم گذاشتم..نفسی عمیق کشیدم و به پشتی صندلی تکیه دادم..چشمامو بستم و مدام با خودم فکر میکردم..با صدای باز شدن در ماشین چشمامو از هم فاصله دادم..تهیونگ داشت سوار ماشین میشد..توی جام کمی جابجا شدم و خودمو برای مسیر طولانی اماده کردم..اول های راه بود که چشمام سنگین شدن و روی هم افتادن..خیلی تلاش کردم که بیدار بمونم اما خستگی بهم غلبه کرد و چشمام روی هم افتادن
ادامه دارد🍷
(با کمی تغیر)
ا.ت ویو:
به اخر پله ها رسیدیم..دستمو از لباسش جدا کردم..تهیونگ نیم نگاهی بهم انداخت و بعد روبه جیمینا و جونگ کوک کرد گفت
تهیونگ:بهتره حرکت کنیم
جیمین سر تکون داد گفت
جیمین:شما کردن کنید ما پشت سر تونیم
تهیونگ سمت در رفت و بازش کرد..چرخید و منتظر نگاه من کرد..جونگ کوک کنارم ایستاد..دستش سمت کمرم رفت و یک لمس خیلی کوتاهی ایجاد شد..منو سمت در هول داد قبل از اینکه ازش دور بشم اروم زیر گوشم گفت
کوک:مواظب خودت باش
به تهیونگ رسیدم چرخیدم سمتش و لبخندی به عنوان تشکر زدم که از چشم تهیونگ دور نموند..جونگ کوک هم سرش رو تکون داد..از در عبور کردم و سمت ماشین تهیونگ رفتم..در ماشین رو باز کردم و سوار شدم..مدتی گذشت اما تهیونگ نیومد..از پنجره ماشین نگاه بیرون کردم..تهیونگ داشت با جیمین حرف میزد که نگاهش سمت من کشیده شد..با نگاه کردن به من اخمی بین ابرو هاش شکل گرفت..نگاهمو ازش گرفتم..گوشیم رو از داخل کیفم بیرون اوردم و صفحشو باز کردم..رفتم داخل مخاطبین و به شماره ی تهیونگ که مرد مرموز ذخیره شده بود نگاه کردم..همونجور که به صفحه گوشی خیره شده بودم متوجه شدم صفحه گوشی خاموش شده..دیگه روشنش نکردم و گوشی رو داخل کیفم گذاشتم..نفسی عمیق کشیدم و به پشتی صندلی تکیه دادم..چشمامو بستم و مدام با خودم فکر میکردم..با صدای باز شدن در ماشین چشمامو از هم فاصله دادم..تهیونگ داشت سوار ماشین میشد..توی جام کمی جابجا شدم و خودمو برای مسیر طولانی اماده کردم..اول های راه بود که چشمام سنگین شدن و روی هم افتادن..خیلی تلاش کردم که بیدار بمونم اما خستگی بهم غلبه کرد و چشمام روی هم افتادن
ادامه دارد🍷
(با کمی تغیر)
- ۱۳.۵k
- ۱۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط