خواستم بگوم چقدر چشمهات شعرند دختر نگفتم از تغ های

خواستم بگويم چقدر چشمهايت شعرند دختر , نگفتم از تيغ های كف دستم ترسيدم كه نوازشت كنم و خون سُرخت گلهای سرخ را بی آبرو كند.

من ماشين توليد رنجم.

يک روز ، به يک نفر نگاه ميكنی كه چشمهايش شعرند اما دم نميزنی از تيغ های كف دستت ميترسی .

دوست داری بگويی حتی وقتی كنارت نشسته دلتنگش هستی اما لال میمانی.

آن روز، ياد من بيفت ، ياد من بيفت
و یک بوسه بچسبان روی كتف خشک باد آذرماه تا به من برساند .

بعد به كلماتی كه نگفته ای شب بخير بگو دراز بكش روی كاناپه ، به سقف نگاه كن و دردهای دلت را بشمار و به رويای
خيس كسی فكركن كه سهم
تو نشد .

با چشمهايی كه شعر بود ، با لبانی كه آتش بود و باآغوشی كه تنها جزيره ی امن
جهان بود .
دیدگاه ها (۴)

بعد از تو دنیا عوض شد نگفتم برایت ، دلم نیامد ...هیچکس برای...

مواجهه با فراق، عریانت میکند. با خودت فکر کرده ای روئین تن ش...

كسي را دوست داشتن ، يعني از آرامش او مراقبت كردن ...هیچی به ...

بشارت علاقه از کلمات شروع می شود یا نگاه ها؟ نمی دانم. کدام ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط