جریان خطیب دمشقی
جریان خطیب دمشقی
یکروز هارون الرشید هفتاد نفر از علمای اهل سنت را فرا خواند، هنگامی که آنها به مجلس آمدند هارون از شافعی پرسید: چند حدیث در فضائل حضرت علی علیه السلام از حفظ داری؟
شافعی گفت: تعداد زیادی حدیث در فضیلت آقا علی بن ابیطالب سلام الله علیه به یاد دارم.
هارون گفت: چقدر است؟
شافعی گفت: میترسم بگویم.
هارون گفت: از کی میترسی؟
شافعی گفت: از تو میترسم.
هارون گفت: نترس در امانی، بگو.
شافعی گفت: حدود چهار صد تا پانصد حدیث از حفظ هستم.
هارون از دیگری پرسید، گفت بیشتر از هزار حدیث در فضیلت علی بن ابیطالب سلام الله علیه از حفظ هستم.
هارون همین سؤال را از ابویوسف نمود. وی پاسخ داد پانزده هزار حدیث مُسند و پانزده هزار حدیث مرسل درباره آقا علی بن ابیطالب سلام الله علیه از حفظ دارم.
هارون از واقدی پرسید، او گفت من هم به اندازه ابویوسف وصف آقا علی بن ابیطالب سلام الله علیه را در احایث دیده ام.
هارون گفت: آنچه که گفتید از شنیدههای شماست، امّا من فضیلتی از آقا علی بن ابیطالب سلام الله علیه را به چشم خود دیده ام، همه مشتاق شنیدن شدند.
هارون گفت: روزی حاکم دمشق برایم نامه ای نوشت که خطیبی در اینجا زندگی میکند که دشمن علی بن ابیطالب سلام الله علیه است و در خطابهایش مرتبا به آقا فحش میدهد، هر چه او را تهدید کردهام فایده ای نکرده است چاره چیست؟
من در پاسخ او نوشتم: او را به بغداد نزد من بفرست. وقتی خطیب به اینجا رسید او را نصیحت کردم و گفتم: چرا با حضرت علی بن ابیطالب سلام الله علیه دشمنی داری؟ او گفت: برای اینکه او پدران و اجداد ما را کشته است. گفتم: آنها را به فرمان خدا و رسولش کشته است. گفت بهر حال من دشمن مرتضی علی هستم.
من هم دستور دادم که او را کتک زدند و به زندان بینداختند، همان شب در خواب دیدم که حضرت خاتم الانبیاء صلواه الله علیه از آسمان فرود آمد در حالی که پشت سر حضرت، آقا علی و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) و جبرئیل نیز قرار داشتند همه بطرف قصر من آمدند. جامهایی از آب در دست جبرئیل بود.
حضرت پیغمبر صلواه الله علیه شیعیان را یکی یکی صدا زد و آنان را از آب بهشتی سیراب مینمود، از پنج هزار نفری که در این اطراف زندگی میکنند تنها چهل نفر را که من آنها را میشناختم و میدانستم از دوستداران و محبین آقا علی بن ابیطالب سلام الله علیه هستند سیراب شدند.
در این بین حضرت علی بن ابیطالب سلام الله علیه به پیامبر اکرم صلواه الله علیه فرمود:
از این خطیب بپرسید من با او چه کرده ام؟ خطیب را آوردند، پیغمبر به او فرمود: آیا حیا نمی کنی؟ خداوندا او را مسخ کن.
ناگهان خطیب به شکل سگ در آمد، من از وحشت بیدار شدم و خادم را صدا زده و گفتم: خطیب را بیاورید.
من قصد داشتم خطیب را موعظه کرده و خوابی را که دیده بودم برایش تعریف کنم. خادم رفت و برگشت و گفت خطیب نیست امّا سگی در زندان است.
گفتم: سگ را بیاور، وقتی سگ را آورد دیدم خداوند برای عبرت دیگران گوشهای او را به شکل انسان باقی گذاشته و بدن او را بشکل سگ در آورده است و امروز شما را به اینجا دعوت کردهام تا به چشم خودتان برتری و فضیلت آقا ومولایمان مظهر حلم والسماح /قائد الصلاح والاصلاح /مطهر بالنص الکتاب/ والمویدبفصل الخطاب /یعسوب الدین والایمان /ثاقب للحجاب الشیطان /امیرالمومنین علی بن سیدالبطحا ابوطالب صلواه الله علیه را ببینید به دستور هارون:
خطیب را که به شکل سگ در آمده بود، آوردند. در حالیکه بند به گردنش انداخته و او را میکشیدند، خطیب بدبخت، سر به زیر افکنده بود.
شافعی گفت: این خطیب مورد قهر و غضب خدا قرار گرفته و مسخ شده است. بنابراین بیشتر از سه روز زنده نمی ماند زودتر او را از اینجا دور کنید که بلای او ما را نیز مبتلا میکند.
خطیب را به زندان برگرداندند، طولی نکشید که صدای مهیبی برخاست و بر اثر صاعقه، ساختمان زندان برسر او خراب شد و جسد نحسش را سوزانیدند.
کرامات العلویه ( بعد شهادت امیرالمومنین سلام الله علیه )
https://telegram.me/yaAlialmortaza
یکروز هارون الرشید هفتاد نفر از علمای اهل سنت را فرا خواند، هنگامی که آنها به مجلس آمدند هارون از شافعی پرسید: چند حدیث در فضائل حضرت علی علیه السلام از حفظ داری؟
شافعی گفت: تعداد زیادی حدیث در فضیلت آقا علی بن ابیطالب سلام الله علیه به یاد دارم.
هارون گفت: چقدر است؟
شافعی گفت: میترسم بگویم.
هارون گفت: از کی میترسی؟
شافعی گفت: از تو میترسم.
هارون گفت: نترس در امانی، بگو.
شافعی گفت: حدود چهار صد تا پانصد حدیث از حفظ هستم.
هارون از دیگری پرسید، گفت بیشتر از هزار حدیث در فضیلت علی بن ابیطالب سلام الله علیه از حفظ هستم.
هارون همین سؤال را از ابویوسف نمود. وی پاسخ داد پانزده هزار حدیث مُسند و پانزده هزار حدیث مرسل درباره آقا علی بن ابیطالب سلام الله علیه از حفظ دارم.
هارون از واقدی پرسید، او گفت من هم به اندازه ابویوسف وصف آقا علی بن ابیطالب سلام الله علیه را در احایث دیده ام.
هارون گفت: آنچه که گفتید از شنیدههای شماست، امّا من فضیلتی از آقا علی بن ابیطالب سلام الله علیه را به چشم خود دیده ام، همه مشتاق شنیدن شدند.
هارون گفت: روزی حاکم دمشق برایم نامه ای نوشت که خطیبی در اینجا زندگی میکند که دشمن علی بن ابیطالب سلام الله علیه است و در خطابهایش مرتبا به آقا فحش میدهد، هر چه او را تهدید کردهام فایده ای نکرده است چاره چیست؟
من در پاسخ او نوشتم: او را به بغداد نزد من بفرست. وقتی خطیب به اینجا رسید او را نصیحت کردم و گفتم: چرا با حضرت علی بن ابیطالب سلام الله علیه دشمنی داری؟ او گفت: برای اینکه او پدران و اجداد ما را کشته است. گفتم: آنها را به فرمان خدا و رسولش کشته است. گفت بهر حال من دشمن مرتضی علی هستم.
من هم دستور دادم که او را کتک زدند و به زندان بینداختند، همان شب در خواب دیدم که حضرت خاتم الانبیاء صلواه الله علیه از آسمان فرود آمد در حالی که پشت سر حضرت، آقا علی و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) و جبرئیل نیز قرار داشتند همه بطرف قصر من آمدند. جامهایی از آب در دست جبرئیل بود.
حضرت پیغمبر صلواه الله علیه شیعیان را یکی یکی صدا زد و آنان را از آب بهشتی سیراب مینمود، از پنج هزار نفری که در این اطراف زندگی میکنند تنها چهل نفر را که من آنها را میشناختم و میدانستم از دوستداران و محبین آقا علی بن ابیطالب سلام الله علیه هستند سیراب شدند.
در این بین حضرت علی بن ابیطالب سلام الله علیه به پیامبر اکرم صلواه الله علیه فرمود:
از این خطیب بپرسید من با او چه کرده ام؟ خطیب را آوردند، پیغمبر به او فرمود: آیا حیا نمی کنی؟ خداوندا او را مسخ کن.
ناگهان خطیب به شکل سگ در آمد، من از وحشت بیدار شدم و خادم را صدا زده و گفتم: خطیب را بیاورید.
من قصد داشتم خطیب را موعظه کرده و خوابی را که دیده بودم برایش تعریف کنم. خادم رفت و برگشت و گفت خطیب نیست امّا سگی در زندان است.
گفتم: سگ را بیاور، وقتی سگ را آورد دیدم خداوند برای عبرت دیگران گوشهای او را به شکل انسان باقی گذاشته و بدن او را بشکل سگ در آورده است و امروز شما را به اینجا دعوت کردهام تا به چشم خودتان برتری و فضیلت آقا ومولایمان مظهر حلم والسماح /قائد الصلاح والاصلاح /مطهر بالنص الکتاب/ والمویدبفصل الخطاب /یعسوب الدین والایمان /ثاقب للحجاب الشیطان /امیرالمومنین علی بن سیدالبطحا ابوطالب صلواه الله علیه را ببینید به دستور هارون:
خطیب را که به شکل سگ در آمده بود، آوردند. در حالیکه بند به گردنش انداخته و او را میکشیدند، خطیب بدبخت، سر به زیر افکنده بود.
شافعی گفت: این خطیب مورد قهر و غضب خدا قرار گرفته و مسخ شده است. بنابراین بیشتر از سه روز زنده نمی ماند زودتر او را از اینجا دور کنید که بلای او ما را نیز مبتلا میکند.
خطیب را به زندان برگرداندند، طولی نکشید که صدای مهیبی برخاست و بر اثر صاعقه، ساختمان زندان برسر او خراب شد و جسد نحسش را سوزانیدند.
کرامات العلویه ( بعد شهادت امیرالمومنین سلام الله علیه )
https://telegram.me/yaAlialmortaza
- ۱.۲k
- ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط