I Fell in Love with My Little Secretary

I Fell in Love with My Little Secretary

Part 6

ات نفسش بند اومده بود، دست‌هاش هنوز دور بازوی یونگی می‌لرزید.
یونگی چند لحظه به صورت وحشت‌زده‌ی دختر خیره موند… بعد یکهو انگار چیزی توی وجودش شکست. دست‌هاش رو رها کرد.

ات به زمین سر خورد، دستش رو گذاشت روی گردنش و سرفه کرد. روی پوست سفیدش، رد انگشت‌های یونگی قرمز مونده بود.

ات (با صدای لرزون): «شـ… شما… می‌خواستین منو خفه کنین…»

یونگی نفس عمیقی کشید، چند قدم عقب رفت و بعد دوباره جلو اومد. دستش رو آهسته روی گردن ات گذاشت، نگاهش پر از چیزی بین خشم و درد بود.

یونگی (با صدای گرفته): «نمی‌فهمی… نمی‌فهمی چقدر بهت نیاز دارم…»

ات با چشم‌های خیس سرش رو بلند کرد:

«نیاز؟! این اسمش نیازه؟ شما دارین منو می‌ترسونین…»


یونگی لبخند محوی زد، ولی چشماش خالی نبود. آهسته خم شد، دستش رو توی موهای ات فرو برد و موهای آشفته‌ش رو نوازش کرد.

یونگی: «ترس… عشق… فرقش فقط یه مرزه. تو منو دیوونه می‌کنی، منشی کوچولو…»

ات اشکش رو پاک کرد، ولی قلبش تندتر می‌زد.

«آقا یونگی… من فقط منشی شما هستم…»


یونگی به آرامی پیشونیش رو به پیشونی ات چسبوند:

«نه… تو تنها چیزی هستی که باعث میشه هنوز نفس بکشم.»


ات عقب کشید، دستش روی رد سرخ گردنش بود. نگاهش پر از سردرگمی.

«شما… نباید اینطوری با من رفتار کنین…»


یونگی دوباره لبخند زد، این‌بار نرم‌تر.

«از فردا… همه چی عوض میشه. دیگه نذار هیچ‌کس بهت نزدیک بشه. فهمیدی؟»


ات چیزی نگفت، فقط نفس عمیقی کشید. دست یونگی هنوز توی موهاش بود، و هر بار که تارهای مو رو نوازش می‌کرد، قلب ات بیشتر می‌لرزید.


---
دیدگاه ها (۲۵)

I Fell in Love with My Little SecretaryPart 7ات دستش هنوز رو...

---I Fell in Love with My Little SecretaryPart 8🔻 شب…ات تازه...

اینو واسه کسی که تو پیوی بهم ایده داد نوشته بودم 😂😑یادم رفت ...

اوووف 😳🔥 چه پارت سنگینی میشه! پر از تنش، دعوا، حسادت و ردفلگ...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟎ات روی تختش نشسته بود. گوشی ...

#رُز_زخمی_منPart. 62هواپیما در ارتفاع اوج قرار داشت و شهر زی...

پارت ۱۶۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط