گفت حالا کدام حرم برویم

گفت: "حالا کدام حرم برویم؟"

گفتم: "فرقی باهم ندارند. همه ی اولیای خدا یک نور واحدند".

خندید: "برای تو فرقی نمیکند کجا برویم؟"

گفتم : "نه، نباید بکند."

گفت: " پس چرا به اسم او که می رسی، روی چشمت مه می گیرد؟ فرقی نمیکنند که؟ "

لال شدم.
مچ گرفته بود.

گفت: " تو نور واحد و این حرف ها سرت نمیشود. درس تو هنوز به آنجا نرسیده، این درس کلاس بالایی ها است. درس تو رسیده به نان و نمک! نان و نمک او را خورده ای ، به او دل بستی. بین او و همه ی ائمه فرق میگذاری. نمک گیر شده ای."
شناسنامه را از شیشه ی باجه بردم تو : " آقا لطفا یک بلیت برای مشهد!"
دیدگاه ها (۳)

و فاطمیه یک دهه نیست؛ که یک تاریخ است.یک تاریخ پر از درد. یک...

فدای نفس نفس هایت یا علی؛آنگاه که دستهایت را بستند و به دارا...

ما ریزه خوار سفره احسان زینبیممدیون لطف و فضل فراوان زینبیمر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط