گفت حالا کدام حرم برویم
گفت: "حالا کدام حرم برویم؟"
گفتم: "فرقی باهم ندارند. همه ی اولیای خدا یک نور واحدند".
خندید: "برای تو فرقی نمیکند کجا برویم؟"
گفتم : "نه، نباید بکند."
گفت: " پس چرا به اسم او که می رسی، روی چشمت مه می گیرد؟ فرقی نمیکنند که؟ "
لال شدم.
مچ گرفته بود.
گفت: " تو نور واحد و این حرف ها سرت نمیشود. درس تو هنوز به آنجا نرسیده، این درس کلاس بالایی ها است. درس تو رسیده به نان و نمک! نان و نمک او را خورده ای ، به او دل بستی. بین او و همه ی ائمه فرق میگذاری. نمک گیر شده ای."
شناسنامه را از شیشه ی باجه بردم تو : " آقا لطفا یک بلیت برای مشهد!"
گفتم: "فرقی باهم ندارند. همه ی اولیای خدا یک نور واحدند".
خندید: "برای تو فرقی نمیکند کجا برویم؟"
گفتم : "نه، نباید بکند."
گفت: " پس چرا به اسم او که می رسی، روی چشمت مه می گیرد؟ فرقی نمیکنند که؟ "
لال شدم.
مچ گرفته بود.
گفت: " تو نور واحد و این حرف ها سرت نمیشود. درس تو هنوز به آنجا نرسیده، این درس کلاس بالایی ها است. درس تو رسیده به نان و نمک! نان و نمک او را خورده ای ، به او دل بستی. بین او و همه ی ائمه فرق میگذاری. نمک گیر شده ای."
شناسنامه را از شیشه ی باجه بردم تو : " آقا لطفا یک بلیت برای مشهد!"
- ۲۹۶
- ۱۵ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط