Season Nightmare of Love
Season✨️2 _ Nightmare of Love💖✨️
Part 84
شاهزاده با خوشحالی به طرف اتاقش رفت و کمی بعد خدمت کار ها برای شاهزاده لباس آوردن...لباسی که باعث میشد هم رنگ جماعت باشه شاهزاده لباسش رو عوض کرد و توی اتاقش منتظر موند کتابی برداشت...باز کرد و مشغول شد..کمی بعد ملازم مخصوص پادشاه به دنبال شاهزاده اومدم و اون رو تا قصر اصلی همراهی کرد
پادشاه: خوش آمدی شاهزاده
شاهزاده تعظیمی به پدرش کرد و ادامه داد..
جیمین: ممنون پدر جاد
بعد پادشاه رو به افراد کرد و گفت...
پادشاه: امروز شاهزاده هم در این سفر مارو همراهی میکنن.... و حرکت کردن
پادشاه: وزیر سورم جنگ
وزیر: بله سرورم؟...
پادشاه: وزیر اعظم رو نمیبینم
وزیر: بله سرورم ایشون اینجا بودن که براشون خبر آوردن که فرزندشون به دنیا میاد
پادشاه خنده ای کرد و گفت
پادشاه: پس به دیدن وزیر اعظرم هم میریم
تا تبریک بگیم
وزیر: چشم سرورم...
پادشاه و چند تا از وزرا به طرف شهر حرکت کرد و شاهزاده هم خوشحال به دنبالشون میرفت....که بچه ای توجهشون رو به خودش جلب کرد
پسر: پدر جان...پدر جان
همه به اون پسر بچه که میخورد هم سن شاهزاده باشه نگاه کردن
وزیر: یوجون..پسرم تو اینجا چیکار میکنی؟
یوجون: پدر جون من داشتم رد میشدم که شما رو دیدم....
....
ادامه دارد....
Part 84
شاهزاده با خوشحالی به طرف اتاقش رفت و کمی بعد خدمت کار ها برای شاهزاده لباس آوردن...لباسی که باعث میشد هم رنگ جماعت باشه شاهزاده لباسش رو عوض کرد و توی اتاقش منتظر موند کتابی برداشت...باز کرد و مشغول شد..کمی بعد ملازم مخصوص پادشاه به دنبال شاهزاده اومدم و اون رو تا قصر اصلی همراهی کرد
پادشاه: خوش آمدی شاهزاده
شاهزاده تعظیمی به پدرش کرد و ادامه داد..
جیمین: ممنون پدر جاد
بعد پادشاه رو به افراد کرد و گفت...
پادشاه: امروز شاهزاده هم در این سفر مارو همراهی میکنن.... و حرکت کردن
پادشاه: وزیر سورم جنگ
وزیر: بله سرورم؟...
پادشاه: وزیر اعظم رو نمیبینم
وزیر: بله سرورم ایشون اینجا بودن که براشون خبر آوردن که فرزندشون به دنیا میاد
پادشاه خنده ای کرد و گفت
پادشاه: پس به دیدن وزیر اعظرم هم میریم
تا تبریک بگیم
وزیر: چشم سرورم...
پادشاه و چند تا از وزرا به طرف شهر حرکت کرد و شاهزاده هم خوشحال به دنبالشون میرفت....که بچه ای توجهشون رو به خودش جلب کرد
پسر: پدر جان...پدر جان
همه به اون پسر بچه که میخورد هم سن شاهزاده باشه نگاه کردن
وزیر: یوجون..پسرم تو اینجا چیکار میکنی؟
یوجون: پدر جون من داشتم رد میشدم که شما رو دیدم....
....
ادامه دارد....
- ۵.۸k
- ۱۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط