ستارخان در خاطراتش می گوید

ستارخان در خاطراتش می گوید
من هیچوقت گریه نکردم،
چون اگر گریه می کردم آذربایجان شکست می خورد
و اگر آذربایجان شکست می خورد ایران شکست می خورد
اما در زمان مشروطه یک بار گریستم.و آن زمانی بود که 9 ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذااز قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه می خورد، با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش می دهد و می گوید لعنت به ستارخان
اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت:
اشکالی ندارد فرزندم، خاک می خوریم، اما خاک نمی دهیم
آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد. ظاهرا متن مربوط به اب نخوردن امریکاییها رو در سالن افرادی با هدف خاص در گروه های دیگه هم ارسال کردند که جواب اونو یکی از دوستان به زیبایی اینگونه بیان کرد:
دیدگاه ها (۱)

بسم الله الرحمن الرحیم ... بلند بلند اذان و اقامه میخونه که ...

امام علی علیه السلام :اجابت دعایت را دیر مپندار، در حالی که ...

قبل از افطار که بوی غذا تو خونه میپیچه یاد این بیت میافتم:با...

خدایا تو را عاشق دیدم و غریبانه عاشقت شدم...تو را بخشنده پند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط