سرنوشت متصل

سرنوشت متصل 2
Part7

=وای خداااا چقدر بی اعصابههه امروز با خانواده قرار بود بریم خونه عموم کوک سریع رفتم و اماده شدم و با مامان بابا رفتیم
تو راه بودیم ولی انگار حال مامان خوب نبود
=مامان خوبی؟
~اره خوبم
×چی شده چاگیا؟
~نه من خوبم
=بعد چندمین رسیدیم عمارت عمو کوک و پیاده شدیم سلاممم عمو
_سلام خوش اومدی
=باز که اخمات تو همه شایدم گشنته مگه نه
_اره تو راست میگی
×سلام کوک
~سلام
_بفرمایید تو
=رفتیم داخل سر میز شام نشستیم که یهو دهن باز کردم
راستی عمو
_بله
=اون پسره جدیده مه امروز اومد
_لیام؟
=اره
_خب؟
=چرا اینقدر شبیه تو بود؟
_من چه بدونم
~شبیه کوک بود؟
_اصنم شبیه من نبود
~این بحث و تموم کنید
_من سیر شدم...
×بسه دیه بچه ها امروز قرار بود خوش بگذرونیم ها
=راستی من دوستمو دعوت کردم الانا میرسه
~چرا بدون اجازه اینکارو کردی
=من... یهو در به صدا اومد
_من باز میکنم درو باز کردم که....

نویسنده
https://wisgoon.com/xxvvc

#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
ممنون از حمایتتون🤍🌹
دیدگاه ها (۱)

سرنوشت متصل 2Part8_درو باز کردم با یه دختر جون رو به رو شدم ...

سرنوشت متصل2Part9٪شیم رونا هست _با حرفی که زد اشک تو چشام جم...

سرنوشت متصل 2Part 6#باش (سرد) دختر خیلی اروم و بی نقصی بود ...

سرنوشت متصل 2Part 5ویو لیامامروز کمی دیرم شده بود و هول شده ...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۱که یهو پدر لوسیفر اومد و تفنگ رو سمت من...

پسر کوچولوی من پارت : 5 ته : هی مگه ک...( که یهو دختررو میبی...

کیوت ولی خشن پارت ۱۵اونم سرعت ماشینو کم کردو تو رو کشوند رو ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط