در خودم غرق شدم دست به جایی نرسید

در خودم غرق شدم، دست به جایی نرسید
هر چه فریاد زدم، هیچ کس آن را نشنید

در گِل و لای خیالم، نفسم بند آمد
دست و پا می‌زدم و عشق به دادم نرسید

دلِ من، عاشق نیلوفرِ مردابی بود
او مرا در دل این ورطه‌ی تاریک کشید

عاشقش بودم و او هم به نظر عاشق بود
ظاهرا" عشق! وَ شاید هوسی زشت و پلید

دلم از لطف نگاهش، پُرِ زیبایی شد
گلِ نیلوفر من، صورتی و زرد و سفید

گل نیلوفر من، رقص‌کنان بر امواج
او فقط حالِ دلِ زار مرا می‌فهمید

بین ما فاصله‌ای بود به نام "مرداب"
عقل می‌گفت "از این فاصله باید ترسید"

عشق می‌گفت "به دریا بزنم قلبم را"
عشق پیروز شد و عقلِ مرا دل دزدید

دل به دریا زدم و راهی مرداب شدم؛
آن قدمزار پر از وحشت و لرز و تردید

عازم عشق شدم؛ فاصله را پیمودم
تا رسیدم، دگری آن گل زیبا را چید

در خودم غرق شدم، دست به جایی نرسید
هرچه فریاد زدم، هیچ کس آن را نشنید

در گِل و لای خیالم، نفسم بند آمد
دست و پا می‌زدم و عشق به دادم نرسید

سالیانی‌ست که از مردن من می‌گذرد
منِ مدفون شده در قعر سکوتی جاوید
دیدگاه ها (۲)

در حریر دستانت...تنم می پیچدبا هُرم نفس هایت ...آرام آرام .....

در حریر دستانت...تنم می پیچدبا هُرم نفس هایت ...آرام آرام .....

عشق آمدو شولای سبزش رابه روی دلم کشیددلم بیدار شد،شکوفه دادو...

دامی‌ست که باید بکشاند به گناهمسیبی که تو انداخته باشی سرِ ر...

#شهیدانهگر عقل پشت حرف دل "اما" نمی‌ گذاشتتردید پا به خلوت د...

عشق یعنی با تو خواندن از جنون عشق یعنی سوختنها از درون عشق ی...

همه با یار خوش و من به غم یار خوشمسخت کاری است ولی من به همی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط