رمانماهک پارت

#رمان_ماهک #پارت_39
سری تکون دادم و گفتم خیلی خوبه خنده ی بلندی سر داد که گوشیش زنگ خورد ریجکت داد و گفت

+اگه گرسنه بودی میتونی برا خودت یچیزی سفارش بدی، یکی از کارتای بانکیشو هم گزاشت رو اپن و رفت سمت در

انگار که یچیزی یادش اومده برگشت و گفت

+عزیزم البته پیک موتوری رو دیگه به لیست سهیل و رامین اضاف نکن بنظرم سه تارو دیگه نتونی به راحتی کنترل کنی

میخاستم بگم توکه خوب میتونی پس منم از عهدش برمیام اما از عواقب بعدش ترسیدم و برا همینم فقط نگاهش کردم و هیچی نگفتم

خنده ی بلندی سر داد و از در بیرون رفت
سه چهار ساعتی بعد با رضا برگشت خونه

شالی انداختم روی سرم و با تعجب رفتم پایین سلامی کردم و روی یکی از مبلا نشستم ارش گفت

+برم لباسمو عوض کنم و بیام

وقتی رفتش رضا نگاهی به لبم انداخت و گفت

_چطور دلش میاد اینجوری دست روت بلند کنه

شونه ای بالا انداختم و گفتم

+دیگ عادت کردم

چشاشو اروم باز و بسته کرد و گفت

_همه چی درست میشه

+کاش تموم شه این بازی مسخره هرشب وقتی میخابم به این امیدم که صبحش از خواب بیدار نشم

_اینطوری نگو عزیز داداش تو تازه اول جوونیته

صدای پای ارش اومد ک واسه عوض کردن بحث گفتم نازی چطوره خوبه لبخندی زد و گفت عاره خوبه خیلی دلتنگته سری تکون دادم گفتم میدونی که خودت شرایطمو از طرف من ببوسش

با اومدن ارش حرفم تموم شد که پوزخندی زد و گفت عزیزم چرا حرفتو قطع میکنی ادامه بده نگاهی بهش انداختم و چیزی نگفتم که دوباره گف نشنیدی چی گفتم

اینبار رضا به حرف اومد و گف ارش اعتراف که نمیگیری ماهک داشت احوال نازی رو میپرسید حرفشو هم قطع نکرد حرفش تموم شد

ارش از جاش بلند شد و گفت ادم زنده وکیل وصی نمیخاد به سمت اشپز خونه رفت و سه تا لیوان اب پرتقال اورد

〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
دیدگاه ها (۱)

#رمان_ماهک #پارت_40بعد از خوردن شام برا پسرا چایی بردم و رفت...

#رمان_ماهک #پارت_41دوباره چشاشو بست و گفت +اذیت نکن دیگه بخو...

#رمان_ماهک #پارت_38وقتی از خواب بیدار شدم اومد توی اتاق و با...

#رمان_ماهک #پارت_37نظرش برام مهم نبود یه راس رفتم توی اشپز خ...

رمان بغلی من پارت ۳۲دیانا: دنیا رو سرم خراب شد دکتر منو با ه...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_244لیلی با یه غرور خاص...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط