Best worng
Chapter 1
Part34
•ویو بورام•
بورام:هم امروز هم کل وقتایی که میبینمت
کوک:بنظرم ی دختر بچه بدجور عصبیه
اومد کنارم نشسته و زل زد بهم
بورام:جونگکوک فکر نکن با این کارات میتونی باز خرم کنیا
کوک:خیلی خب باشه ، نظرت چیه بریم بالا عصبانیتت رو روم خالی کنی
بدم نمیگفت اخه نمیشد جلوی این همه خدمتکار بزنمش
پاشدم رفتم بالا که اومد دنبالم روبه رو در دست به سینه وایسادم که اومد داخل...خواستم برم سمتش که گفت
کوک:ی لحضه لباسمو عوض کنم بعد...لطفا لیدی
رفتم رو تخت نشستم لباسشو دراورد ی لحضه توجهمو جلب کرد اون تتوها!! چجوری ندیدمشون؟ اون بدن و عضله یعنی چی؟
کوک:اگه اون موقع هایی که داشتیم بازی میکردم حواست بود اینارم میدیدی جئون بورام
شتتتتت انقدر نگاش کردم فهمید خاک تو سرت بورام
بورام:برام مهم نیست
اومد سمتم و لبه تخت نشست
کوک:ماریا دیگه مرده رابطمون خیلی وقت پیش تموم شد من دیگه ازش دل کندم بورام من تورو به عنوان همه چیزو پذیرفتم نه اونو
بورام:پس چرا عکسش هنوز تو اون جعبس؟
کوک:جولیا راجب اینم بهت گفت(خنده)
بورام:ه..ا نه نه
کوک:وقت نکردم که برش دارم سرم با این دختر گرم بود
با دستاش صورتمو قاب کرد و گفت
کوک:اگه قهر کنی کارم سخت میشه این دفع رو راه بیا باشه؟
بورام:خیلی خب باشه
همینجوری داشت نگام میکرد که گفتم ایندفع رو چطوره من شروع کنم هولش دادم که افتاد رو تخت به سختی روش خیمه زدم جز لبخند ازش چیزی نمیدیدم ... خواستم ببوسمش که گفت
کوک:مطمعنی؟
بورام:خفه شو(خنده)
لب*امو گذاشتم رو لبا*ش نمیدونم این جرعت رو از کجا اوردم اصن چرا این کارو کردم اومدم ازش جدا شم که با ی حرکت جامونو باهم عوض کرد همینجوری تو تعجب موندم که گفت
کوک:واسه این گفتم مطمعنی یا نه
و ادامه داد باهاش همکاری میکردم مثل اینکه تمومی نداشت که در به صدا درومد
کوک:نمیخوان ولم کنن
با عصبانیت تمام رفت سمت در
کوک:بله
سومی:نمیخواید بیاید پایین؟ هممون اومدیما
سومی تا چشش افتاد بهم رفت پایین
کوک:هوفف...این چشه
بورام:باهم قهریم
کوک:(خنده) بچه ای مگه
بالشت کناریمو پرت کردم تو سرش
بورام:سر تو دوستی 8سالمونو خراب کردم
کوک:اوه..چقدر دوستم داری
بورام:یا جونگکوک مسخره بازی در نیار
کوک:باشه باشه بریم
رفتیم پایین که همه تو قیافه بودن تهیونگ جیمین سومی ولی جولیا نه
جولیا:سلام بورام
بورام:سلام چطوری...چتونه؟
جیمین:بالا...خوش گذشت(خنده)
نگاهی به سومی کردم که
سومی:چیه خب راستشو گفتم
تهیونگ:اشکالی نداره حال من یه سوال دارم
کوک:بگو
تهیونگ:میتونید یکم از خوشگذرونیتون بزنید و باما وقد بگذرونید؟
کوک:منظورت از وقت گذروندن چیه
جیمی:راستش جونگکوک هیچ کاری برای انجام دادن نیست
بورام:یعنی چی؟
سومی:یعنی اینکه هممون میخواستیم بریم سفر کلمون باد بخوره که...اینا نزاشتن
جولیا:خب ببین...گفتیم بدون شما نریم
بورام:بیا اخرشم جولیا برام موند ممنون سومی خودت میدونی چقدر از سفر خوشم میاد میخواست بدون من بری؟
سومی:گفتم که منو تهیونگ
جیمین:خیلی خب بسه...پس فردا راه میوفتیم میاید یا نه؟
بورام:اره من از امروز همیچیو اماد....
جونگکوک پرید وسط حرفم
کوک:نه
نگاش کردم که
کوک:نمتونم کارامو ول کنم
تهیونگ:کاری نمونده که بقیه تو شرکت هستن
سومی:بیخیال جونگکوک
ذوقم واقعا کور شد! اخه بعد این همه مدت ی سفرم بخاطر جونگکوک نرم؟
بورام:من میام
نگاهای جونگکوکو رو خودم حس میکردم ولی مگه ول میکردم باید میرفتم اصلا انکار واقعا بچه شدم
جولیا:راستش اگه پیش جونگکوک بمونی بهتره
بورام:یعنی چی اخه اون نمیاد منم نیام؟ دلیل نمیشه که
سومی:میخوای بدون شوهرت کجا بیای؟
جیمین:راست میگه خطرش زیاده
بورام:اخه کدوم خطر
کوک:بورام
حرص، اعصبانیت، لجبازی ، فشار، داشتم همه اینا رو تحمل میکردم نشستیم که
سومی:یعنی میخوایم همینجوری بشینیم؟
جولیا:موافقم حوصلم سر رفت
جیمین:بیاید ی بازی کنیم...من تو ماشین الکل دارم ، یه بطری وسط میز میزاریمو میچرخونیم روهرکی افتاد باید ی لیوان الکل رو کامل بخوره
کوک:نه امروز مست نشیم بهتره
تهیونگ:چرا
کوک:نمیدونم حسش نی
بورام:بیخیال بابا من میخورم جیمین بیار
جونگکوک و سومی با چشای گرد و تعجبی نگام کردن
سومی:دارم درست میبینم بورام تو الکل میخوری؟
بورام:اره مگه چیه
جولبا:فقط یکم درصدش زیاده مراقب باشین
جیمین بطری هارو اورد همه نشستیم دور میز به جز جونگکوک منم از شانسم روبه روش نشستم بطری چرخید و چرخید ولی به من نیوفتاد این بار
بورام:من میچرخونم!
بطری رو چرخندم که نوبت من شد خواستم بخورم که
دارم مینویسمش گایز
Part34
•ویو بورام•
بورام:هم امروز هم کل وقتایی که میبینمت
کوک:بنظرم ی دختر بچه بدجور عصبیه
اومد کنارم نشسته و زل زد بهم
بورام:جونگکوک فکر نکن با این کارات میتونی باز خرم کنیا
کوک:خیلی خب باشه ، نظرت چیه بریم بالا عصبانیتت رو روم خالی کنی
بدم نمیگفت اخه نمیشد جلوی این همه خدمتکار بزنمش
پاشدم رفتم بالا که اومد دنبالم روبه رو در دست به سینه وایسادم که اومد داخل...خواستم برم سمتش که گفت
کوک:ی لحضه لباسمو عوض کنم بعد...لطفا لیدی
رفتم رو تخت نشستم لباسشو دراورد ی لحضه توجهمو جلب کرد اون تتوها!! چجوری ندیدمشون؟ اون بدن و عضله یعنی چی؟
کوک:اگه اون موقع هایی که داشتیم بازی میکردم حواست بود اینارم میدیدی جئون بورام
شتتتتت انقدر نگاش کردم فهمید خاک تو سرت بورام
بورام:برام مهم نیست
اومد سمتم و لبه تخت نشست
کوک:ماریا دیگه مرده رابطمون خیلی وقت پیش تموم شد من دیگه ازش دل کندم بورام من تورو به عنوان همه چیزو پذیرفتم نه اونو
بورام:پس چرا عکسش هنوز تو اون جعبس؟
کوک:جولیا راجب اینم بهت گفت(خنده)
بورام:ه..ا نه نه
کوک:وقت نکردم که برش دارم سرم با این دختر گرم بود
با دستاش صورتمو قاب کرد و گفت
کوک:اگه قهر کنی کارم سخت میشه این دفع رو راه بیا باشه؟
بورام:خیلی خب باشه
همینجوری داشت نگام میکرد که گفتم ایندفع رو چطوره من شروع کنم هولش دادم که افتاد رو تخت به سختی روش خیمه زدم جز لبخند ازش چیزی نمیدیدم ... خواستم ببوسمش که گفت
کوک:مطمعنی؟
بورام:خفه شو(خنده)
لب*امو گذاشتم رو لبا*ش نمیدونم این جرعت رو از کجا اوردم اصن چرا این کارو کردم اومدم ازش جدا شم که با ی حرکت جامونو باهم عوض کرد همینجوری تو تعجب موندم که گفت
کوک:واسه این گفتم مطمعنی یا نه
و ادامه داد باهاش همکاری میکردم مثل اینکه تمومی نداشت که در به صدا درومد
کوک:نمیخوان ولم کنن
با عصبانیت تمام رفت سمت در
کوک:بله
سومی:نمیخواید بیاید پایین؟ هممون اومدیما
سومی تا چشش افتاد بهم رفت پایین
کوک:هوفف...این چشه
بورام:باهم قهریم
کوک:(خنده) بچه ای مگه
بالشت کناریمو پرت کردم تو سرش
بورام:سر تو دوستی 8سالمونو خراب کردم
کوک:اوه..چقدر دوستم داری
بورام:یا جونگکوک مسخره بازی در نیار
کوک:باشه باشه بریم
رفتیم پایین که همه تو قیافه بودن تهیونگ جیمین سومی ولی جولیا نه
جولیا:سلام بورام
بورام:سلام چطوری...چتونه؟
جیمین:بالا...خوش گذشت(خنده)
نگاهی به سومی کردم که
سومی:چیه خب راستشو گفتم
تهیونگ:اشکالی نداره حال من یه سوال دارم
کوک:بگو
تهیونگ:میتونید یکم از خوشگذرونیتون بزنید و باما وقد بگذرونید؟
کوک:منظورت از وقت گذروندن چیه
جیمی:راستش جونگکوک هیچ کاری برای انجام دادن نیست
بورام:یعنی چی؟
سومی:یعنی اینکه هممون میخواستیم بریم سفر کلمون باد بخوره که...اینا نزاشتن
جولیا:خب ببین...گفتیم بدون شما نریم
بورام:بیا اخرشم جولیا برام موند ممنون سومی خودت میدونی چقدر از سفر خوشم میاد میخواست بدون من بری؟
سومی:گفتم که منو تهیونگ
جیمین:خیلی خب بسه...پس فردا راه میوفتیم میاید یا نه؟
بورام:اره من از امروز همیچیو اماد....
جونگکوک پرید وسط حرفم
کوک:نه
نگاش کردم که
کوک:نمتونم کارامو ول کنم
تهیونگ:کاری نمونده که بقیه تو شرکت هستن
سومی:بیخیال جونگکوک
ذوقم واقعا کور شد! اخه بعد این همه مدت ی سفرم بخاطر جونگکوک نرم؟
بورام:من میام
نگاهای جونگکوکو رو خودم حس میکردم ولی مگه ول میکردم باید میرفتم اصلا انکار واقعا بچه شدم
جولیا:راستش اگه پیش جونگکوک بمونی بهتره
بورام:یعنی چی اخه اون نمیاد منم نیام؟ دلیل نمیشه که
سومی:میخوای بدون شوهرت کجا بیای؟
جیمین:راست میگه خطرش زیاده
بورام:اخه کدوم خطر
کوک:بورام
حرص، اعصبانیت، لجبازی ، فشار، داشتم همه اینا رو تحمل میکردم نشستیم که
سومی:یعنی میخوایم همینجوری بشینیم؟
جولیا:موافقم حوصلم سر رفت
جیمین:بیاید ی بازی کنیم...من تو ماشین الکل دارم ، یه بطری وسط میز میزاریمو میچرخونیم روهرکی افتاد باید ی لیوان الکل رو کامل بخوره
کوک:نه امروز مست نشیم بهتره
تهیونگ:چرا
کوک:نمیدونم حسش نی
بورام:بیخیال بابا من میخورم جیمین بیار
جونگکوک و سومی با چشای گرد و تعجبی نگام کردن
سومی:دارم درست میبینم بورام تو الکل میخوری؟
بورام:اره مگه چیه
جولبا:فقط یکم درصدش زیاده مراقب باشین
جیمین بطری هارو اورد همه نشستیم دور میز به جز جونگکوک منم از شانسم روبه روش نشستم بطری چرخید و چرخید ولی به من نیوفتاد این بار
بورام:من میچرخونم!
بطری رو چرخندم که نوبت من شد خواستم بخورم که
دارم مینویسمش گایز
- ۱۲.۴k
- ۲۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط