سلام ema عزیز

سلام ema عزیز

چند روز قبل با یه پیرمرد هم صحبت شدم

بعد کلی صحبت ازش پرسیدم

که کی فهمیدی پیر شدی ؟

حدس بزن چی گفت !؟

جمله اش جالب بود

وقتی برای دیدن مجبور شدم عینک بزنم
برای شنیدن سمعک بزارم
برای راه رفتن عصا بگیرم
برای دلتنگی سکوت کنم

همین جوری داشت می‌گفت

آخرش گفت

وقتی کسی نداشته باشی
اولین روز پیریت

«دست نوشته های ذهن یک دیوانه»
دیدگاه ها (۱۰)

سلام ema عزیز لمس می‌کند بند بند انگشتانت نت های قلبم را ولی...

سلام ema عزیز گاهیمی آیی بی مقدمه چون باران بهاری ویران می‌ک...

سلام ema عزیز رهایتنمی‌کنم،مگرآنکهمراازقصدگمکنی ... .

سلام ema عزیز بگذار برای تمام روزهایی که نبودی ، قصه ای کوتا...

پارت ۷۹

زیر باران سئول[پارت 2]

ما دیگر هرگز درباره‌ی «پرسشِ بدن» صحبت نکردیم.سکوت، اتاق را ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط