پارت ۹
یه جیغ بنفش کشیدم و ۱۰ متر پرت شدم اونور
ات: از من چی میخوای ؟؟!!!
: عه! خانم لیم. منم
نگاهی بهش انداختم
ات: عا. آ. آقای
: همون تهیونگ صدام کنین
ات: عام بله.
خودمو مرتب کردم.
ات: اوم... شما اینجا چیکار میکنین؟
تهیونگ: هه. هنوز با من آشنا نشدی. بریم تو.
رفت سمت دروازه. منم مات و مبهوت نگاهش میکردم.
نگهبانا درو براش باز کردن. راننده ماشین تهیونگ رو برد توی حیاط. (فکر کن طرف با ماشین اومده من نفهمیدم -_____-)
تهیونگ: بفرمایید. (با دستش به حیاط اشاره داد)
رفتم تو . حیاط سنگ فرش بود و وسطش یه باغ بزرگ داشت . توش تابه سفیده بزرگی به چشمم میخورد.
نگهبانا دروازه رو بستن. منو تهیونگ دو نفری رفتیم سمت در . در باز شد
خدمتکار: سلام جناب کیم. رئیس منتظرتونن.
تهیونگ: میدونم
خدمتکار به منم سلام داد. رفتیم تو.
یعنی محشر بود!! یه خونهی خیلی خیلی لاکچری!! توی زندگیم خوابشم نمیدیدم که بخوام واردش بشم.
کف سرامیکای کرمی داشت. خونه ترکیبی از کرمی ، سفید، و گاهی هم مشکی بود.
کیفمو جلوم گرفتم و یه گوشه وایسادم
تهیونگ: بیا اینور
رفتیم طرف پذیرایی...
چی بگم؟! بگم؟!
یه ... چی؟ یه...
یه فرد ... یه فرد ناشناس و به شدت جذاب روی مبل نشسته بود...
فکر کنم همون رئیس باشه . احساس میکردم دهنم باز مونده ولی کنترل نداشتم که بخوام ببندمش😅
تهیونگ: اوهوم. اوهوم.میبینم دوباره مست کردی؟!
: اول سلام بده بعد حرف بزن -_____-
تهیونگ : --___--
: خب؟ (بلند شد)
تهیونگ: ایشون خانم لیم هستن. همونی که میخواستی!
رئیس نزدیکم شد. دو قدم رفتم عقب.
: چرا فرار میکنی؟ ( دستشو گزاشت توی جیبش)
ات: م..ن کی من..؟! م... من فرار نکردم!
: پس لکنتم داری!
ات: نهه... اینطوری نیست!... چو..ن اولین باره میبینمتون!
: کسی که قویه توی اولین دیدارشم نباید لکنت داشته باشه!
رفت سمت پنجره
: تهیونگ
تهیونگ: بله؟
: از فردا اتاقشو توی کمپانی بگو آماده کنن
تهیونگ: اوکی
ات: ببخشید... الان... قبولم کردین؟!
رئیس روشو کرد طرفم.
: حتما باید بگم آره؟
ات:...
تهیونگ: بیاین بشینیم اول تکلیف همدیگرو مشخص کنیم بعدش.
: باشه!
نشستن روی مبل. ولی من همینطوری مونده بودم. تهیونگ کنارشو اشاره داد منم نشستم پیشش.
: خب...
ات: میشه اول از همه خودتونو معرفی کنید؟
...
__________________________
-----------
#fake
ات: از من چی میخوای ؟؟!!!
: عه! خانم لیم. منم
نگاهی بهش انداختم
ات: عا. آ. آقای
: همون تهیونگ صدام کنین
ات: عام بله.
خودمو مرتب کردم.
ات: اوم... شما اینجا چیکار میکنین؟
تهیونگ: هه. هنوز با من آشنا نشدی. بریم تو.
رفت سمت دروازه. منم مات و مبهوت نگاهش میکردم.
نگهبانا درو براش باز کردن. راننده ماشین تهیونگ رو برد توی حیاط. (فکر کن طرف با ماشین اومده من نفهمیدم -_____-)
تهیونگ: بفرمایید. (با دستش به حیاط اشاره داد)
رفتم تو . حیاط سنگ فرش بود و وسطش یه باغ بزرگ داشت . توش تابه سفیده بزرگی به چشمم میخورد.
نگهبانا دروازه رو بستن. منو تهیونگ دو نفری رفتیم سمت در . در باز شد
خدمتکار: سلام جناب کیم. رئیس منتظرتونن.
تهیونگ: میدونم
خدمتکار به منم سلام داد. رفتیم تو.
یعنی محشر بود!! یه خونهی خیلی خیلی لاکچری!! توی زندگیم خوابشم نمیدیدم که بخوام واردش بشم.
کف سرامیکای کرمی داشت. خونه ترکیبی از کرمی ، سفید، و گاهی هم مشکی بود.
کیفمو جلوم گرفتم و یه گوشه وایسادم
تهیونگ: بیا اینور
رفتیم طرف پذیرایی...
چی بگم؟! بگم؟!
یه ... چی؟ یه...
یه فرد ... یه فرد ناشناس و به شدت جذاب روی مبل نشسته بود...
فکر کنم همون رئیس باشه . احساس میکردم دهنم باز مونده ولی کنترل نداشتم که بخوام ببندمش😅
تهیونگ: اوهوم. اوهوم.میبینم دوباره مست کردی؟!
: اول سلام بده بعد حرف بزن -_____-
تهیونگ : --___--
: خب؟ (بلند شد)
تهیونگ: ایشون خانم لیم هستن. همونی که میخواستی!
رئیس نزدیکم شد. دو قدم رفتم عقب.
: چرا فرار میکنی؟ ( دستشو گزاشت توی جیبش)
ات: م..ن کی من..؟! م... من فرار نکردم!
: پس لکنتم داری!
ات: نهه... اینطوری نیست!... چو..ن اولین باره میبینمتون!
: کسی که قویه توی اولین دیدارشم نباید لکنت داشته باشه!
رفت سمت پنجره
: تهیونگ
تهیونگ: بله؟
: از فردا اتاقشو توی کمپانی بگو آماده کنن
تهیونگ: اوکی
ات: ببخشید... الان... قبولم کردین؟!
رئیس روشو کرد طرفم.
: حتما باید بگم آره؟
ات:...
تهیونگ: بیاین بشینیم اول تکلیف همدیگرو مشخص کنیم بعدش.
: باشه!
نشستن روی مبل. ولی من همینطوری مونده بودم. تهیونگ کنارشو اشاره داد منم نشستم پیشش.
: خب...
ات: میشه اول از همه خودتونو معرفی کنید؟
...
__________________________
-----------
#fake
- ۵.۳k
- ۰۹ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط