چشماشو بیشتر هم گشاد کرردوایییی تهیووونگگگ بس کنن چیکار

چشماشو بیشتر هم گشاد کررد:وایییی تهیووونگگگ بس کنن چیکار دارم کشورم به چی معروفهه من خوشم نمیاد
تهیونگ همونطور میخندید:باشه باشه بیا به راهمون ادامه بدیم
وقتی ازشون دور شدن کارلا نفسی راحت کشید
تهیونگ بازم خندید و گفت:اینقدر بدت میاد؟
کارلا:خوشم نمیاد
تهیونگ موذیانه گفت:اونوقت دوست پسر ایندتو میخوای چیکار کنی؟
کارلا نگاهی همراه با تهدید نگاش کرد:اولا دوست پسرم غلط میکنه
بعد دست به سینه شد و به جلوش نگاه کرد:بعدشم قرار نیست دوست پسر داشته باشم
تهیونگ:اوه چرا؟
کارلا:دوست ندارم
تهیونگ:کلا اهل احساسات نیستی
کارلا:نه اتفاقا آدم احساساتی ام ولی زیاد اهل اینچیزا نیستم یعنی کلا زیاد نمیرم سمت مسائل عاشقانه
تهیونگ:عجیبه
کارلا خندید و با اعتماد بنفس گفت:من متفاوتم
تهیونگ:بله قشنگ دارم میبینم
کارلا به بازوی تهیونگ زد:مررض
تهیونگ هم فقط میخندید...اونقدر راه رفتن که به یک فواره رسیدن فواره ای بسیار زیبا
دیدگاه ها (۲)

خب بیاید تعریف کنید ببینم روز اول مدرسه چطور بووود؟

مینی رمان

شونه ای بالا انداخت و دستاشو به حالت نمیدونم باز کرد:اصلا کا...

_part:17__charmer__تهیونگ_با موهای بهم ریخته اش رفت تو سالن ...

تو کامنتا هرر سوالی دارید ازم بپرسید منم یکم خودمو معرفی کنم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط