پارت
پارت۱۰
جیمین: منم فقط به سوا گفتم اما جوابی نداد و رفت
(تلفن جیمین زنگ میخوره):
جیمین: الو
سوا: الو، سلام جیمین خوبی؟
جیمین: سلام خوبم تو خوبی( دست پاچه شده)
سوا: میتونی بیای بریم ببرون، درمورد قضیه دوستیمون میخوام باهات حرف بزنم
جیمین باشه الان میام،(از شدت عجله و دستپاچه شدن خورد زمین)
جیمین: بچه ها من میرم بیرون.
ات: کجا میری؟
جیمین: پیش سوا، من رفتم بای
همه باهم: بای
سوا: سلام، خوبی،؟
جیمین: سلام اره مرسی تو خوبی(خجالت کشیدن)
سوا: من قبول میکنم که باهم وارد رابطه بشیم
راوی: جیمین همونجا خشکش زد و سوا با لبخند رفت.
جنگکوک: بچه ها منو ات میریم خونه دیشب از شهر بازی رسیدیم نخوابیدیم، الانم ساعت هشته دیگه مابریم
همه باهم: اک، بای
جنگکوک و ات: بای
راوی: جنگکوک و ات داخل ماشین بودن که یهو جنگکوک وایساد جنگکوک کمربندشو باز کرد و میخواست ات رو ببوسه
ات:(دست پاچه شده)
راوی: جنگکوک ات رو بوسیدش؟ بله بوسیدش
جنگکوک: دوست دارم
ات: چی
جنگکوک: خوب که چی، دوست دارم
ات: اخه، خیلی یهویی بود، منم دوست دارم(خجالت کشیدن
راوی: جنگکوک و ات رسیدن خونه و خوابیدن
(پیش به سوی یجای دیگه)
جیمین: سلام، جنگکوک، ات، عه کجان؟
نامجون: رفتن خونشون
جیمین: ای بابا باید میموندن این خبر رو میشنیدن
جیهوپ چیشده
جیمین: سوا، بهم. بله رو گفت(با زوق و خجالت کشیدن)
همه باهم: خب مبارک باشه
یونگی: راستش منم قبل اینکه به شما بگم: جدا از اینکه قرار میزاشتم، از دایون خواستگاری کردم و جواب مثبت بهم داد
همه باهم: خیلی بیشعوری
یونگی: چرا
نامجون: باید به ما زود تر میگفتی نه همه ی کارا تموم شده الان میای میگی
پایان پارت ۱۰
بچه ها راستی منظورم از کمربندشو باز کرد کمر بند ماشینو میگم منحرف نشید😂
جیمین: منم فقط به سوا گفتم اما جوابی نداد و رفت
(تلفن جیمین زنگ میخوره):
جیمین: الو
سوا: الو، سلام جیمین خوبی؟
جیمین: سلام خوبم تو خوبی( دست پاچه شده)
سوا: میتونی بیای بریم ببرون، درمورد قضیه دوستیمون میخوام باهات حرف بزنم
جیمین باشه الان میام،(از شدت عجله و دستپاچه شدن خورد زمین)
جیمین: بچه ها من میرم بیرون.
ات: کجا میری؟
جیمین: پیش سوا، من رفتم بای
همه باهم: بای
سوا: سلام، خوبی،؟
جیمین: سلام اره مرسی تو خوبی(خجالت کشیدن)
سوا: من قبول میکنم که باهم وارد رابطه بشیم
راوی: جیمین همونجا خشکش زد و سوا با لبخند رفت.
جنگکوک: بچه ها منو ات میریم خونه دیشب از شهر بازی رسیدیم نخوابیدیم، الانم ساعت هشته دیگه مابریم
همه باهم: اک، بای
جنگکوک و ات: بای
راوی: جنگکوک و ات داخل ماشین بودن که یهو جنگکوک وایساد جنگکوک کمربندشو باز کرد و میخواست ات رو ببوسه
ات:(دست پاچه شده)
راوی: جنگکوک ات رو بوسیدش؟ بله بوسیدش
جنگکوک: دوست دارم
ات: چی
جنگکوک: خوب که چی، دوست دارم
ات: اخه، خیلی یهویی بود، منم دوست دارم(خجالت کشیدن
راوی: جنگکوک و ات رسیدن خونه و خوابیدن
(پیش به سوی یجای دیگه)
جیمین: سلام، جنگکوک، ات، عه کجان؟
نامجون: رفتن خونشون
جیمین: ای بابا باید میموندن این خبر رو میشنیدن
جیهوپ چیشده
جیمین: سوا، بهم. بله رو گفت(با زوق و خجالت کشیدن)
همه باهم: خب مبارک باشه
یونگی: راستش منم قبل اینکه به شما بگم: جدا از اینکه قرار میزاشتم، از دایون خواستگاری کردم و جواب مثبت بهم داد
همه باهم: خیلی بیشعوری
یونگی: چرا
نامجون: باید به ما زود تر میگفتی نه همه ی کارا تموم شده الان میای میگی
پایان پارت ۱۰
بچه ها راستی منظورم از کمربندشو باز کرد کمر بند ماشینو میگم منحرف نشید😂
- ۱۴.۶k
- ۱۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط