پارت اول سایهها و وعدهها

پارت اول: سایه‌ها و وعده‌ها
بارون سنگین روی خیابون‌های تاریک شهر می‌بارید. ت/ا زیر کاپشن سیاهش، با قدم‌های سریع و بی‌وقفه، از کوچه‌های تنگ و مرطوب می‌گذشت. دلش پر از ترس و سردرگمی بود، اما نمی‌توانست از آنجا فرار کند.
صدای موتور توی سکوت شب می‌پیچید و او می‌دانست که هیچ راهی برای مخفی شدن ندارد.
از گوشه‌ی خیابان، جونگ کوک با کت چرمی مشکی و چهره‌ی سردش ظاهر شد. نگاهش تیز و دقیق بود، مثل تیری که آماده است تا قلب کسی را نشانه بگیرد.
«ت/ا…» صدایش آرام و در عین حال تهدیدآمیز بود. «فکر کردی می‌تونی از من فرار کنی؟»
ت/ا نفسش گرفت. می‌دانست هیچ کس در دنیای مافیا نمی‌تواند از جونگ کوک فرار کند. حتی اگر دلش با او بود، این عشق ممنوعه و خطرناک بود.
جونگ کوک نزدیک شد و دستش را به شانه‌ی ت/ا گذاشت. نگاهش ترکیبی از تهدید و غم بود. «هر قدمی که برمی‌داری، من می‌بینم… و هر بار که نزدیک می‌شوی، قلبم می‌شکند.»
ت/ا نمی‌توانست حرف بزند. اشک‌هایش بی‌صدا روی گونه‌هایش جاری شد. او می‌دانست که این دنیا، جایی برای عشق‌های ساده و بی‌خطر نیست.
دیدگاه ها (۰)

قلب یخیپارت ۱۰از زبان ا/ت:غذامون تموم شد منم میخواستم برم دس...

WISH MEET YOUPART 16ویو روز بعدادمین. ا/ت صبح زود بیدار شد و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط