به یکباره هجوم میآوری به ذهنم

به یکباره هجوم می‌آوری به ذهنم
و من شبیه کسی می‌مانم
که گلوله ای در تنش فرو رفته باشد
مبهوت و سردرگم به یک نقطه خیره میشوم تا نفس های آخر را بشمارم
فرقی هم نمیکند که کجا باشم
حین کار کردن ،
هنگام غذا خوردن،
در میان جمع ...
که بدترین حالتش همین است
چون دیگر نمیتوانی به روی دیگران لبخند بزنی و بگویی:
چیزی نیست حالم خوب است
نگرانم نباشید ...
چشم ها دروغ حالیشان نمیشود
آدم را بدجوری رسوا می کنند .
.. سارا_مصلحت
دیدگاه ها (۴)

آدم‌ها فکر می کنند اگر یک بار دیگر متولد شوند، جور دیگری زند...

کاش می شد یک صبح ...کسی زنگ خانه هامان را بزند بگوید:با دست ...

فدای سرمان که هر کس را آدم حساب کردیمخرد و خمیرمان کرد و رفت...

مجبورملباسِ غریبه ها را تن کنم...خودم رابه یک باجه ی تلفن هم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط