دوش دیدم وسط کوچه روان پیری مست

دوش دیدم وسط کوچه روان پیری مست

برلبش جام شرابی و سبویی در دست

گفتم نکنی شرم از این می خواری؟ 

گفتا که مگر حکم به جلبم داری ؟ 

گفتم تو ندانی که خدا مست ملامت کرده؟ 

در روز جزا وعده به اتش کرده؟ 

گفتا که برو بی خبر از دینداری 

خود را به از باده خوران پنداری ؟! 

من می خورمو هیچ نباشد شرمم 

زیرا به سخاوت خدا دل گرمم

من هرچه کنم گنه از این می خواری 

صد به ز تو ام که دایما هشیاری

عمر زاهد همه طی شد به تمنای بهشت

او ندانست که در ترک تمناست بهشت

این چه حرفیست که درعالم بالاست بهشت

هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت

دوزخ از تیرگی بخت درون من و توست

دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت

صائب تبریزی



matn-nab.blog.ir
دیدگاه ها (۳)

من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم !دین را دو...

از امروز هر کسی از تو پرسید حالت چطور است ؟ بگو عاااالی ام ....

چرا وقتی همه چی داره خوب پیش میره یهو یه بغض و یه خاطره تلخ ...

تو چه گفتی سهراب؟قایقی خواهم ساخت باکدام عمر دراز؟ نوح اگر ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط