ت الهی فدات شم سرما خوردی
𝒑𝒂𝒓𝒕 ²
ت : الهی فدات شم سرما خوردی
ات نشست بغل تهیونگ می خواست بغلش کنه که ته نذاشت گفت
تهیونگ : برو برادرت رو بغل کن
ات با درد و بغض بزرگی گفت: تهیونگ چرا نمی خوای بفهمی من فقط عاشق تو ام ؟ چرا؟
می دونی تو حتی نمی تونی فکرم کنی که چقدر دوست دارم و عاشقتم برات می میرم اگه نمی خوای منو ببینی می رم اما خواهش می کنم برو خونه استراحت کن برادرم نیست خودمم می رم یه جایی گم گور می شم . بیا این چتر رو بگیر
تهیونگ با چشمای گرد گفت : من کی گفتم نمی خوام تو رو ببینم؟ که خودم خبر ندارم، من فقط فکر می کردم دیگه دوسم نداری ،ازم خسته شدی نمی خوای با من باشی
ات با گریه : من عاشقتم من هرگز ازت خسته نمی شم چون تو هر روز یه برام جدید تر از دیروزی و جالب تر از قبل تو عجیب غریب غیر قابل پیشبینی هستی چرا اینطوری فکر کردی؟ این برام خیلی دردناکه عشقم فکر کرده ازش خسته شدم
تهیونگ ات رو بغل کرد و چتر از دست ات افتاد بارون هم شدت گرفت انگار اسمونم دلش گرفته بود هر دو خیس شده بودن
ات حس می کرد نمی تونه نفس بکشه تحمل این حرف تهیونگ براش سخت بود حرف تهیونگ مثل تیری توی قلبش بود
تهیونگ نمی دونست باید چی بگه اون گیچ شده بود فکر می کرد ات دوسش نداره اما فهمیده بود ات عاشقشه و هیچ وقت ازش خسته نمی شه هم خوشحال بود هم ناراحت
هر دو تصمیم گرفتن سکوت کنن فقط سکوت گاهی سکوت بهترین حرفه
چند دقیقه گذشت ات اروم تر شده انگار اسمونم همراه ات اروم شده بود بارون بند اومده بود ات نگاهی به چشمای زیبای عشقش کرد لبخند تلخی زد تهیونگ هم در مقابل لبخند تلخی زد عطسه کرد
ات با نگرانی گفت: عزیزم خوبی بزار بریم خونه عطسه
تهیونگ با نگرانی گفت : خودت چی ؟ به نظر نمی یاد خوب باشی عطسه
ات : بهتره بریم خونه عطسه
تهیونگ با مهربونی و لحنی که سرشار از عشق بود گفت : باشه عشقم
هر دو رفتن خونه لباس ها شون رو عوض کردن و ات موهای تائه و خودش رو خشک کرد تائه رفت روی تخت خواب زیر پتو
ات : عزیزم خوبی بزار بینم عطسه
تهیونگ با بی حالی گفت : اره عزیزم چیزی نیست بخوابم خوب می شه
ات گوش نداد رفت سمت تهیونگ دستش رو روی پشونی تهیونگ گذاشت گفت « وای چقدر داغی فکر کنم سرما خوردی پاشو پاشو عطسه »
تهیونگ با بی حالی خندید و گفت : فکر کنم هر دو سرما خوردیم
ات هم به کیوت بودن تائه خندید گفت : درسته پاشو بریم دکتر
ات و تائه لباس هاشون رو پوشیدن و رفتن دکتر سرم زدن برگشتن خونه هر دو مثل مرده ها افتاده بودن روی تخت دستمال کرده بودن داخل دماغشون
تهیونگ با بی حالی : زنگ بزنم مامانم بیاد
ات با بی حالی اما لجباز: نه خودم از پسش برمیام الان من زنتم وظیفه منه مراقبت باشم من مامان دومتم الان پا می شم یک دو سه ....
ت : الهی فدات شم سرما خوردی
ات نشست بغل تهیونگ می خواست بغلش کنه که ته نذاشت گفت
تهیونگ : برو برادرت رو بغل کن
ات با درد و بغض بزرگی گفت: تهیونگ چرا نمی خوای بفهمی من فقط عاشق تو ام ؟ چرا؟
می دونی تو حتی نمی تونی فکرم کنی که چقدر دوست دارم و عاشقتم برات می میرم اگه نمی خوای منو ببینی می رم اما خواهش می کنم برو خونه استراحت کن برادرم نیست خودمم می رم یه جایی گم گور می شم . بیا این چتر رو بگیر
تهیونگ با چشمای گرد گفت : من کی گفتم نمی خوام تو رو ببینم؟ که خودم خبر ندارم، من فقط فکر می کردم دیگه دوسم نداری ،ازم خسته شدی نمی خوای با من باشی
ات با گریه : من عاشقتم من هرگز ازت خسته نمی شم چون تو هر روز یه برام جدید تر از دیروزی و جالب تر از قبل تو عجیب غریب غیر قابل پیشبینی هستی چرا اینطوری فکر کردی؟ این برام خیلی دردناکه عشقم فکر کرده ازش خسته شدم
تهیونگ ات رو بغل کرد و چتر از دست ات افتاد بارون هم شدت گرفت انگار اسمونم دلش گرفته بود هر دو خیس شده بودن
ات حس می کرد نمی تونه نفس بکشه تحمل این حرف تهیونگ براش سخت بود حرف تهیونگ مثل تیری توی قلبش بود
تهیونگ نمی دونست باید چی بگه اون گیچ شده بود فکر می کرد ات دوسش نداره اما فهمیده بود ات عاشقشه و هیچ وقت ازش خسته نمی شه هم خوشحال بود هم ناراحت
هر دو تصمیم گرفتن سکوت کنن فقط سکوت گاهی سکوت بهترین حرفه
چند دقیقه گذشت ات اروم تر شده انگار اسمونم همراه ات اروم شده بود بارون بند اومده بود ات نگاهی به چشمای زیبای عشقش کرد لبخند تلخی زد تهیونگ هم در مقابل لبخند تلخی زد عطسه کرد
ات با نگرانی گفت: عزیزم خوبی بزار بریم خونه عطسه
تهیونگ با نگرانی گفت : خودت چی ؟ به نظر نمی یاد خوب باشی عطسه
ات : بهتره بریم خونه عطسه
تهیونگ با مهربونی و لحنی که سرشار از عشق بود گفت : باشه عشقم
هر دو رفتن خونه لباس ها شون رو عوض کردن و ات موهای تائه و خودش رو خشک کرد تائه رفت روی تخت خواب زیر پتو
ات : عزیزم خوبی بزار بینم عطسه
تهیونگ با بی حالی گفت : اره عزیزم چیزی نیست بخوابم خوب می شه
ات گوش نداد رفت سمت تهیونگ دستش رو روی پشونی تهیونگ گذاشت گفت « وای چقدر داغی فکر کنم سرما خوردی پاشو پاشو عطسه »
تهیونگ با بی حالی خندید و گفت : فکر کنم هر دو سرما خوردیم
ات هم به کیوت بودن تائه خندید گفت : درسته پاشو بریم دکتر
ات و تائه لباس هاشون رو پوشیدن و رفتن دکتر سرم زدن برگشتن خونه هر دو مثل مرده ها افتاده بودن روی تخت دستمال کرده بودن داخل دماغشون
تهیونگ با بی حالی : زنگ بزنم مامانم بیاد
ات با بی حالی اما لجباز: نه خودم از پسش برمیام الان من زنتم وظیفه منه مراقبت باشم من مامان دومتم الان پا می شم یک دو سه ....
- ۱۴.۶k
- ۱۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط