بانویزشت

بانوی‌زشت
Part Two(2)
.
.
ناشناس: دوسش داری؟
_ چی رو؟!
ناشناس: بازی کردن...
_ اگه می‌شد تجربش کنم بد نبود...
ناشناس: می‌دونی.... من میتونم کاری کنم که لکه‌های صورتت از بین برن!
_ واقعا؟؟؟؟
ناشناش: آره فقط دنبالم بیا!
به حرفش گوش دادم... وارد جنگل شدیم و به یه کلبه قدیمی رسیدیم... داخل کلبه از چیزی که تو نمای بیرون نشون می‌داد بزرگتر بود. اونجا پر از قفسه بود! قفسه‌های کتاب، قفسه‌های ادویه و قفسه‌هایی که پر از معجون‌های عجیب بود!
یه نردبون جلوی قفسه معجونا گذاشت و از قفسه بالا رفت... معجونا رو دونه دونه بررسی کرد...
ناشناس: همینجا بودااااا! او راستی! آجوما صدام کن...
_ باشه!
ناشناس: آها ایناش!!!
با یه شیشه سبز رنگ پایین اومد...
آجوما: بیا اینو بخور(یکم از شیشه میریزه تو پِیک)
از اینکه بهش اعتماد می‌کردم حس خوبی داشتم؛ اما حتی نمی‌شناختمش. لیوانو گرفتم و سر کشیدم و بعد چند لحظه... سیاهی!
(گذر زمان 4 ساعت)
آجوما: هی بیدار شدی!؟(از یه جای نامعلوم)
_ هوممم من کجام؟
آجوما: اثر معجون بود خودتو تو آینه ببین...
به آینه کنا تخت نگاه کردم... این من بودم؟؟؟ واقعا؟
_ (جیغ) ممنونم آجوما!
آجوما: کاری نکردم...(الان جلو در اتاقه)
_چجوری جبران کنم؟
آجوما: (پیشبندشو می‌تکونه) من تنهام پس شاید فکر بدس نباشه که بعضی موقع بهم سر بزنی!
_ (یکم فک می‌کنه) اما من جایی رو ندارم می‌شه همینجا بمونم؟
آجوما: سرنوشت تو رو بیرون از این کلبته نوشتن!
_ باشه(پوکر و ناراحت) ولی هر وقت بتونم بهت سر میزنم!
با آجوما خداحافظی کردم و به سمت مسیر و مقصد ناکجاآباد حرکت کردم...
ویو کوک 3 روز بعد...
از وقتی ا.ت رو آزاد کردم فک میکنم یه چیزیم گم شده اما همه چیز سر جاشه... دارم آماده میشم که با یکی از رابطام تو بخش مخدر معامله کنم...
نگهبان: (با عجله) ارباب ارباب! باید اینارو ببینید! (نفس نفس)
عکسایی که تو دست نگهبان بود گرفتم... واووو چه دختر زیبایی! چرا تا حالا ندیده بودمش؟... صبر کن! اون ا.تس! اما لکه‌ها؟... عکسا رو تو صورت نگهبان پرت کردم...
+ اینارو از کجا آوردی؟ (عصبی)
نگهبان: (سعی می‌کنه عکسارو نگه داره) امروز صبح بچه‌ها گرفتن...
کوک: میخوام تا 4 روزه دیگه پیداش کرده باشید!
نگهبان: (با ترس) ب...ب... بله!
ویو ا.ت 4 روز بعد
یک هفته از روزی که آجوما اون لطفو در حقم کرد گذشته و من همینطوری آواره تو خیابونا پرسه می‌زنم. نمیدونم چرا امید داشتم جئون پیدام کنه. اصلا دلیلی هم نداشت! اون جز من 16 تا صیغه دیگه داشت.
تو پیاده رو قدم می‌زدم که...
دیدگاه ها (۰)

بانوی زشتPart Three(3)..یه ون مشکی کنارم وایساد و دوتا غول ب...

ب همه رای بدینبه اعضا رای بدین هر 1 ساعت یک بار میتونین اینک...

In this World....It's hard to say "I'm Happy" ...

بانوی‌زشتPart1..سلام! اسم من ا.تس! فامیلی مشخصی ندارم فعلا ج...

❣پارت ششم❣ویو جونگکوک: نمیدونم چراوقتی گفت چیزی دیگه ای نمیخ...

WISH MEET YOUPART 15ویو ا/ت. بعد از اینکه ون مرد نجاتم داد س...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط