پارت

پارت ( ۸ )


{عمارت متروکه}


( صبح )


با دل درد بدی از خواب بیدار شدم که دیدم جونگ کوک با بالا تنه لخت دستاشو دورم حلقه کرده یاد تهیونگ افتادم همیشه عادت داشت دستاشو دورم حلقه کنه شاید جونگ کوک جای گذین خوبی باشه وای خدا چی دارم میگم کوک چشماشو باز کرد که چشم تو چشم شدیم نگاهمو با خجالت ازش گرفتم که خنده ای کرد


_صبح بخیر بیب


.......+


_نشنیدی چی گفتم


.....+


_باشه پس خودم دهنتو باز میکنم


یهو روم خیمه زدو لباشو رو لبام کوبوند ( استغفرالله )
بعد چند دقیقه جدا شدیم که با چشای خمار و دندونای تیزش بهم نگاه میکرد


_به خونت نیاز دارم دال


+ چ.. چی نه


دندوناشو توی گردنم فرو کرد که از درد صورتم جمع شد


+خواهش میکنم بسه


همینطوری داشت خونمو میمکید که سیاهی


( ۱ ساعت بعد )

چشمامو باز کردم زیر دلم و گردنم درد بدی داشت
درو برمو نگاه کردم کوک نبود احتمالاً رفته بود بیرون
با هزار بدبختی رفتم پایین پیش اجوما نشستم رو صندلی آشپزخونه دستم دور شکمم بود


+اجوما مسکن داری


اجوما : اره الان بهت میدم


برام مسکن اورد داشتم می‌خوردم که درد بدی زیر دلم حس کردم که لیوان از دستم افتاد شکست


اجوما : ا/ت دخترم حالت خوبه

در حالی که دستم دور شکمم بود با صدای آروم گفتم


+اره خوبم اجوما


اجوما : نه دختر تو حالت خوب نیست باید به ارباب خبر بدم


+اجوما نه.......



شرایط :

۳۰ : کامنت
۱۱ : لایک

کامنت بی معنی حساب نمیشه
دیدگاه ها (۱۶)

پارت ( ۹ ) { عمارت متروکه }( مکالمه جونگ کوک و اجوما )_بله ا...

پارت ( ۱۰ ) { عمارت متروکه } لباسای من و خودشو در آورد و بی...

پارت ( ۷ ) { عمارت متروکه }( ساعت ۱۲ شب ) تو اتاق با گوشیم د...

پارت ( ۶ ) { عمارت متروکه }( ساعت ۳:۲۳ ظهر ) داشتم سالن عما...

رمان عشق و نفرت جنبه ندارید لطفاً نخونیدپارت۸ویو ات : ما رفت...

"سرنوشت "p,34...کانر : ( مست ) ... ا/تت ‌.... میدونستی شیفته...

P44ا.تاینجا کجاست ؟متروکه؟وای ....چقدر سرم درد می‌کنه نگاهی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط