ادامه پارت . اشتباه تایپی بود این پارت ۲۲ بوده نه ۲۱

پی دی نیم : اوه اشکالی نداره خودم گفتم بزار اینجا بیا ببرش
چمدونم رو برداشتم و قبل اینکه برم گفتم : پی دی نیم میشه اعضای بی تی اس چیزی از مسئله خونم نفهمن ؟
پی دی نیم : اوه اره حتما چیزی بهشون نمیگم
من که انگار دنیا رو بهم داده باشن گفتم : مرسی چون دوست ندارم فکر اونا رو درگیر کنم میدونم که اگه بفهمن فکرشون درگیر میشه و نمیتونن روی کارشون تمرکز کنن پس لطفا نگین بهشون
پی دی نیم : حتما دخترم خیالت راحت بهشون نمیگم
من : کامسامیداا
پی دی نیم لبخندی زد و گفت : خواهش میکنم
من : من میرم اونا منتظره منن و نگین که چمدونم پیش شما بوده
پی دی نیم تک خنده ای کرد و گفت : باشه باشه نمیگم برو
من : مرسی و فعلا
در بستم و رفتم بیرون جلوی در که دوباره همون دختر که کارمند اینجا بود اومد و گفت : هی ارمی
من : عه شما همونی نیستی که ....
نذاشت ادامه بدم و گفت : آره دقیقا همونم
چشمکی زد و گفت : اعضای بی تی اس گفتن بهت بگم از در پشتی کمپانی بیای اونجا منتظرتن
من : ا..اوه خب میشه راه رو نشونم بدی من یاد ندارم
دختر مهربون : آره حتما
من : مرسی
دنبال سرش میرفتم که گفت : اسمت یونجیه درسته ؟
من سوالی نگاهش کردم و گفتم : تو از کجا میدونی ؟
دختر مهربون خنده ای کرد و گفت : مصاحبت توی اینترنت پخش شده
من : ا..اوه راست میگی........اسم تو چیه ؟
دختر مهربون : من؟
سری تکون دادم که ادامه داد : اسمم رائونه به معنی شاد آور ولی اصن اینطور نیستم
من : چرا اینطوری میگی ؟ من هر دو دفعه ای که دیدمت لبخند روی لبم اومده و باعث شدی آرامش بگیرم و شاد باشم .
رائون : مرسی این بهترین چیزی بود که توی عمرم شنیدم هیچ کس بهم اینا رو نگفته بود همه بهم میگفتن اضافی
توی صداش غم داشت
میتونستم درکش کنم چون حسی که داره حس تنهاییه منم تا قبل اینکه با هانول آشنا بشم همین بودم توی هر جمعی میرفتم بهم میگفتن اضافی
..................
امروز تولد هجده سالگیمه و من هیچ کس رو ندارم باهاش جشن بگیرم
هه جالبه نه ؟
چشمم به پیانو گوشه تونه افتاد که هنوز کادو پیچ بود
پیانو گنده ای بود
کاش از اون ماشین پیاده نشده بودین
کاش این سوپرایز تولدم رو تنهایی نمیدیدم
زیینگ زیینگ ( زنگ در )
با بی حوصلگی در رو باز کردم که به دختر شاد و پر از انرژی گفت : انیو ها سئووو
تعجب کردم من هیچ وقت با اون صحبت نکردم
همیشه بهش حسودی میکردم چوک دورش پر از آدم بود چون کسی بهش نمی‌گفت اضافی و همه جذبش
میشدن
من : س...سلام
هانول : نمیخوای دعوتم کنی تو ؟
از جلوی کنار رفتم که اومد تو و روی مبل نشست و کیکی کا دستش بود رو گذاشت روی میز
کیک خوشگلی رود
هانول : تولدت مباررررککک
من : ت..تو نباید حالت از من بهم بخوره
هانول خندید و گفت : چرا باید حالم بهم بخوره ؟ من عاشق ارتباط گرفتن با آدم هام....هی اونو کی
دیدگاه ها (۰)

هفتادو سه تاییمون مبارک 😉🙂مرسی ازتون 🙏🏻

ارمی فداکار پارت ۲۳از دید یونجی : هانول خندید و گفت : چرا با...

ارمی فداکار پارت ۲۱از دید یونجی : من : ک...کجا ؟یونگی : بهت ...

ارمی فداکار پارت ۲۱از دید یونجی : من : ک...کجا ؟یونگی : بهت ...

پسرا کلی حرف زدن من یهو چشمم به یه کامنت خورد نوشته بود سولی...

رمان mbti

بعد مدت ها-آقا من چند تا نکته بگ-حالم داشاقیه اگه دوست داری ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط