Lust for Love p a murduer founds
𝖿𝗈𝗋 𝗅𝗈𝗏𝖾 𝗅𝗎𝗌𝗍
Lust for Love p26 :a murduer founds𝜗𝜚
هدفونت رو بزار گوشت، این اهنگ پیشنهادی رو پلی کن و با کرکتر های فن فیکمون همراه شو: (برای این پارت اهنگ خاصی به ذهنم نرسید)🎧ྀི ( از پلتفرم هایی مثل اسپاتیفای و یوتیوب در دسترسه و همچنین میتونی از گوگل سرچ، و دانلودش کنی!)
تام زیر شکم دورا رو ماساژ میداد که جغدی به پنجره خورد.
«الان میام پرنسس،همینجا بمون.»
دورا سری تکون داد.تام نامه رو گرفت و شروع به خوندنش کرد.
بعد چند دقیقه برگشت:قاتل..هوف..قاتل استلا بلک رو پیدا کردن.
نیمه لبخند دورا محو شد.شب ها،سرشو میفشرد به بالشتش و با اشکاش بالشتشو خیس میکرد؛فقط با فکر به مادرش که حالا زیر مترها خاک،خوابیده بود و خبری از دخترش نداشت.مادرش که همیشه دلداریش میداد،حالا دیگه از عمیق ترین زخم قلب دخترش خبر نداشت.
«کجاست؟»
صدای دورا میلرزید،از غم.
تام نشست روی تخت و دورا رو گرفت توی بغلش و گفت:مطمئنی که خودت میخوای اینکار رو بکنی؟
دورا سری تکون داد.تام گفت:موقع رفت و امد به مرکز محفلی ها دیدنش.»
دورا گفت:«خودم میخوام..خودم میخوام بکشمش...»
تام سری تکون داد:«قبوله کیتن»
دورا حالا،پنج ساعت بعد از خبردار شدنش،پا به کوچه ی خلوتی که عمارت بلک درش قرار داشت گذاشته بود.موهاش رو سفت بالای سرش جمع کرده بود و باد هرازگاهی لای موهاش می وزید و موهاش رو تکون میداد.
با چشماش کوچه رو جستوجو میکرد.نقطه به نقطه،حتی یک اینچ هم جا ننداخت.
دستی دور گردنش حلقه شد و سعی کرد به مرز خفگی ببرتش.محفلی ها رسیده بودن،یا میشه گفت؛محفلی.
سرشو عقب برد و به صورت فرد کوبید.صدای حال به هم زن شکستن ببنی فرد به گوشش خورد.برگشت،دستشو محکم و سفت دور گردن فرد پیچید و زمینش زد.صدای خرد شدن جمجمه رو شنید و هرکدوم از پاهاش رو این طرف و اون طرف بدنش گذاشت.چوب جادویی که از جیب محفلی دزدیده بود رو توی جیبش گذاشت و چوب جادوی خودش رو دراورد.دورا برای مبارزه ی فیزیکی اموزش دیده بود و مبارزه ی فیزیکی رو به غیرفیزیکی ترجیح میداد؛اما این دفعه،استثنا بود. به سرعت طلسمی زیر لب خوند و ریسه هایی رشد کردن و بدن محفلی رو به زمین قفل کردن.از پس سر محفلی خون میچکید و فریاد میزد. دورا لب از لب باز کرد:«اخی...چه مرگ دردناک و مسخره ای...»صداش سرد بود و در پسش تمسخر حس میشد.
محفلی لب زد:«فکر میکنی.. من.. استلا رو کشتم؟..»
«اسمشو به زبون کثیفت نیار!»
مرد لبخند دردناکی زد:«امیدوار بودم من بتونم انتقام همسرمو بگیرم..انتقام همسرم..که ده سال پیش..موقعی که تو هنوز بچه بودی..لئوناردو کشتش...ما دوستای صمیمی بودیم..من و لئوناردو..»اشکی از پس پلکش ریخت.«امیدوار بودم بتونم انتقاممو بگیرم...امیدوار بودم که من کسی باشم که بلایی که سرم اورد رو سرش بیارم..قاتل مادرت..در واقع دارک لرد بود...»حرفش با لگدی که دورا به صورتش کوبید قطع شد.جوب جادوش رو بالاتر اورد:«کروشیو!»
مرد فریاد می زد، و حالا وقت این بود که دورا کار مورد علاقش رو انجام بده.
چوب جادوش رو برگردوند توی جیبش و خنجرش رو دراورد. خنجر رو بالای صورت مرد نگه داشت و بعد رها کرد.رو برگردوند و فقط خون رو حس کرد که به پشت لباساش پاشید.
⋆
برای پارت بیست و ششم،لایکها باید به 50 تا و کامنتا به 10 تا برسه ، وگرنه فن فیک توی همین تاریکی این که به وجود اومده ، باقی میمونه؛🕯 . . .
Lust for Love p26 :a murduer founds𝜗𝜚
هدفونت رو بزار گوشت، این اهنگ پیشنهادی رو پلی کن و با کرکتر های فن فیکمون همراه شو: (برای این پارت اهنگ خاصی به ذهنم نرسید)🎧ྀི ( از پلتفرم هایی مثل اسپاتیفای و یوتیوب در دسترسه و همچنین میتونی از گوگل سرچ، و دانلودش کنی!)
تام زیر شکم دورا رو ماساژ میداد که جغدی به پنجره خورد.
«الان میام پرنسس،همینجا بمون.»
دورا سری تکون داد.تام نامه رو گرفت و شروع به خوندنش کرد.
بعد چند دقیقه برگشت:قاتل..هوف..قاتل استلا بلک رو پیدا کردن.
نیمه لبخند دورا محو شد.شب ها،سرشو میفشرد به بالشتش و با اشکاش بالشتشو خیس میکرد؛فقط با فکر به مادرش که حالا زیر مترها خاک،خوابیده بود و خبری از دخترش نداشت.مادرش که همیشه دلداریش میداد،حالا دیگه از عمیق ترین زخم قلب دخترش خبر نداشت.
«کجاست؟»
صدای دورا میلرزید،از غم.
تام نشست روی تخت و دورا رو گرفت توی بغلش و گفت:مطمئنی که خودت میخوای اینکار رو بکنی؟
دورا سری تکون داد.تام گفت:موقع رفت و امد به مرکز محفلی ها دیدنش.»
دورا گفت:«خودم میخوام..خودم میخوام بکشمش...»
تام سری تکون داد:«قبوله کیتن»
دورا حالا،پنج ساعت بعد از خبردار شدنش،پا به کوچه ی خلوتی که عمارت بلک درش قرار داشت گذاشته بود.موهاش رو سفت بالای سرش جمع کرده بود و باد هرازگاهی لای موهاش می وزید و موهاش رو تکون میداد.
با چشماش کوچه رو جستوجو میکرد.نقطه به نقطه،حتی یک اینچ هم جا ننداخت.
دستی دور گردنش حلقه شد و سعی کرد به مرز خفگی ببرتش.محفلی ها رسیده بودن،یا میشه گفت؛محفلی.
سرشو عقب برد و به صورت فرد کوبید.صدای حال به هم زن شکستن ببنی فرد به گوشش خورد.برگشت،دستشو محکم و سفت دور گردن فرد پیچید و زمینش زد.صدای خرد شدن جمجمه رو شنید و هرکدوم از پاهاش رو این طرف و اون طرف بدنش گذاشت.چوب جادویی که از جیب محفلی دزدیده بود رو توی جیبش گذاشت و چوب جادوی خودش رو دراورد.دورا برای مبارزه ی فیزیکی اموزش دیده بود و مبارزه ی فیزیکی رو به غیرفیزیکی ترجیح میداد؛اما این دفعه،استثنا بود. به سرعت طلسمی زیر لب خوند و ریسه هایی رشد کردن و بدن محفلی رو به زمین قفل کردن.از پس سر محفلی خون میچکید و فریاد میزد. دورا لب از لب باز کرد:«اخی...چه مرگ دردناک و مسخره ای...»صداش سرد بود و در پسش تمسخر حس میشد.
محفلی لب زد:«فکر میکنی.. من.. استلا رو کشتم؟..»
«اسمشو به زبون کثیفت نیار!»
مرد لبخند دردناکی زد:«امیدوار بودم من بتونم انتقام همسرمو بگیرم..انتقام همسرم..که ده سال پیش..موقعی که تو هنوز بچه بودی..لئوناردو کشتش...ما دوستای صمیمی بودیم..من و لئوناردو..»اشکی از پس پلکش ریخت.«امیدوار بودم بتونم انتقاممو بگیرم...امیدوار بودم که من کسی باشم که بلایی که سرم اورد رو سرش بیارم..قاتل مادرت..در واقع دارک لرد بود...»حرفش با لگدی که دورا به صورتش کوبید قطع شد.جوب جادوش رو بالاتر اورد:«کروشیو!»
مرد فریاد می زد، و حالا وقت این بود که دورا کار مورد علاقش رو انجام بده.
چوب جادوش رو برگردوند توی جیبش و خنجرش رو دراورد. خنجر رو بالای صورت مرد نگه داشت و بعد رها کرد.رو برگردوند و فقط خون رو حس کرد که به پشت لباساش پاشید.
⋆
برای پارت بیست و ششم،لایکها باید به 50 تا و کامنتا به 10 تا برسه ، وگرنه فن فیک توی همین تاریکی این که به وجود اومده ، باقی میمونه؛🕯 . . .
- ۴.۸k
- ۰۳ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط